(این برای یک شخص نوشته شده، افعال و شخصها اگر از لحاظ گرامری و دستوری جمع هستند، صرفا بخاطر احترام او هستند.)
«برای دوستی که روحی سرشار دارد، اینکه؛ بودنشان مهیا کننده تمامِ آنچه که باید، است. بیآنکه واردِ حاشیهای بشوند تا با مصنوعیات و عمدی جلوهی جِلْوهناک داشته باشند، صرفن کافیاست نسیمِ روحشان در فضا بهوزد، دیگر مستی و مدهوشی است و بس. پس نامِ وی و این متن را "مدهوش کنندگانِ زمینی" میگذارم، بیآنکه اغراقی کنم صرفا به "درونِ بودنش" سفر خواهم کرد، شرح روح و بودنشان را خواهم نوشت. این نوشتهها و یا متونی نیستن که من میسازمش، اینها بودنی هستن که شرحشان را خواهم نوشت. بدیهیات یک هستی هستند. همچنان که کسی از بزرگی، وسعت، جوهر، آبی، عطر، کرانهیِ بیکران، قلب نامحدود، روحِ سرشار و وحشیِ اقیانوس خواهد نوشت! تمام خصلت از اقیانوس است، ماها صرفا بیننده و راوی هستیم.»
و اما او:
* مطالب ساده من چنان که توصیفِ " نهادِ اصیل انسانهای اصیل است" که باید با چشمِ دل دید. او با چشم جان میبینید. من میگویم توصیفگرِ انسانهای اصیل هستم؛ انسانهایی که بر وجود و ذات خالص انسانی خود تاکید دارند (تاکید آنها از دیدههای ویژهشان مدام بیآنکه تاکید کنند، تاکید میشود، به سان سِحْرْ میگیرد).
تاکیدشان چنین تفسیر میشود:
وقتی تو میگویی، آنها را در هر دریچهای به وضوح حس میکنند، بو میکشند و لمس میکنند. اینجاست که سرشار از لذت میشوند. شما وقتی در نوشتهای خود را به وضوح حس میکنی سرشار از لذت میشوی. مثل کسی که در آب معدنی گرمی در دلِ کوهی فرو رفته است و آنجا تمام جسم خود را به تمام لطافت حس میکند. شما دقیقا در قلبِ نوشتههایی که طبیعت اصیل تو هستند، تصویر تو هستند، فرو میروی، در آنجا با تمام وجود روح خود حس میکنی. این ویژهگی و یا قلم نوشته نیست که شما را لذت میبخشد، من صرفا یک یادآورِ ساده هستم، این روح بلند و اصیل خودتون است.
«تاکید دارم که چنین انسانها، چنین روحها، چنین هستی و وجود و بودنها نایاب هستن، به ندرت پیدا میشوند.»
وقتی که یک نیاز برای دنیا و زندگی و انسانها هستی؛ همانند آب، همانند حسِ خوب، همانند آرامش و همانند تمام چیزهای اصیل. اینجاست که بهت احتیاج است!
پس تو لطفا:
جاری باش، لطفا جاری باش تا زمین نمیرد. تا ما نمیریم. شما «زنان اصیل /روح زمین» یا «زنان خالص، که انسان خالص هستین، روح خالص هستین»، باید عطرِ روح خود را در نسیمِ بودن، نسیمِ زندگی، نسیمِ زمین جاری کنین، تا ما نمیریم تا انسانها نمیرند. لطفا در دلِ خاک فرو بروین و در هر جا جوانه بزنین، تا زمین و زندگی رنگِ شما بگیرد، عطـرِ شما بگیرد. شما سبزیـن ، شما سفیدیـن، شما رنگبخشِ زمینیـن، هیچ وقت اصالت خود را رها نمیکنین و قاطیِ سایر رنگوارنگهای دنیای نمیشوین، که میدانین همه آرامش و لذت در وجود و اصالتتان هست، و در آنها (رنگوارنگهای دنیا) نه آرامشی است و نه اصالتی و نه روحی. شما نماینده روحِ انسانیِ ما انسانها هستین. و این دلیل است که ما هنوز احساس داریم و در قلبمان تپشی و احساسی وجود دارد. (تو) درست همانندِ طبیعت؛ که مثلِ طبیعت صرفا آب، گُل، گیاه، خاک، درخت، نسیم، پروانه، ماهی و رودخانه هستین و ادامه دهندهی این چرخه. هرگونه ناخالصی و مصنوعی به معنای پایان است.
برای تفسیر شما با طبیعت اینکه:
در طبیعت شما گُل همان عشق است، نسیم همان احساس است، درخت همان گریه است، گیاه همان خنده است، رودخانه همان آرامش آغوشتان است که خلوص دارد و بیریاست چه برای مادر، چه به عنوان مادر، چه برای برادر، چه برای عشق، چه برای خواهر!
همانطور که رودخانه اگر طبیعی و پاک نباشد نه ماهی در آن توان زیستن دارد و نه گُل در ساحل آن توان رستن و نه درخت از آن توان نوشیدن! رودخانه سرسبز است و پاک است. احساس خوبی که در دنیا حس میشود بخاطر وجود شماست. مثل همان اسطورههای عهد باستان که همهی احساسات، نیکیها، لذت، عشق، مهربانی و همهی خوبیها یک الهه (ملکه و خدای زن که آفریدگار و نمایندهِ آن حسِ ویژه بود) داشتن! شما الههها و تو الههی یکی از آن احساسات و زیبایها هستی. (هر حسی که بیشتر از سایر در روحت شور میزند، الهه همانی)
دنیا اگر احساس خالص شما نباشد دیگر آنچه که نام بردم وجود نخواهند داشت.
لطفا؛ جاری باشین و «جاری باش» . تا ماها و زمین و زمینیها با هرآنچه خوبی که اینجاست و وجود دارد، زنده باشیم.
(فلسفه آفرینشتان بهجز عشق، لطافت دیگر چی میتواند باشد! وقتی اینقدر سرشار از احساسی؟ چرا الهه عشق و احساس زن هستن و ملکه و الهه طوفان، رعد، جنگ و غیر مردان؟ چون لطیف هستین، باید درک شوین، باید در روحتان سفر کرد، با شما گریست، با شما خندید!) قلم من قاصر است از وصفتان.