این ساعتهای کوتاهِ شبانه روزی واسه خواب کفایت نمیکنه، برای زدودن خستگی "باید یه عمر خوابید"! این یه ژست و چیزی شبیهاش نیست که واسه پر کردن و یا لزومن هدفِ دیگهای اون رو جای مینویسیم. نه! مگه همهای ما مدعی خستگی، بیهدفی و افسردگی نیستیم؟ ها؟! خُب من بسیاری راهها رو برای زدودنِ این کژیها (با توان خود) امتحان کردم، اِفاقه نکرد دیگه. اینه که میگم برای فرار از همهای اینها باید "یه عُمر خوابید" و بیدار نشد.
البته چندتا تبصره هست برای ماسمالی کردن و فرار از این واقعیتِ آزموده شده (که اون رو هم از سرِ خوشی و یا در جایگاهِ یه مسئله معمولی عنوان نمیکنم)؛ اون این است که یکی پیدا بشه تکمیلت کنه و کاری کنه که دیگه هیچی واست اهمیت داشته نباشه! یعنی حتـی مسایل مهم، حیاتی و اصل بشن حاشیه و درجه دو و سه. حتی اون، کارِ خاصی هم انجام نده، اینطوری که؛ وجود خودش، روحش، نفسش، عطرش، تنش و کلهماش جوری باشه که دیگر به هیچ چیز اهمیت ندی!
اینطور میشه به بیداری فکر کرد و بیدار موند.