کاش هرچی می‌نوشتم، شخصیت‌هاش از توی چشم‌های بزرگش لبخند میزدن!

۵ مطلب با موضوع «دوست روح من، یک استثناء» ثبت شده است

تو، من و آینده!

هی تو دستت رو بذار روی قلبت، حتا اگر مثل قبل نباشی، یک چیزی بگو، هرجی که باشد، من میفهم، حتا اگه تورو برده باشن و صاحب شده باشن. من نیز انسانم، میفهمم. لازم نیست وقتی رفته باشی اتفاقی بیفتد، مثل دو آدم عاقل حداقل یک روز میتونیم حرف بزنیم، یک بار من رو بشنو و تمام. همین! این حق و دَیْن بر گردن قشنگ بلوری تو است. 

منِ انسان

(داستان عشق من)

انتظار

دیده شدن

نشستن

بازهم انتظار

گذر عمر سی سالگی
منتظر چی بودن؟  پدر گفت باید با کسی دیگر بری لب دریا و شاعرانه‌هایت را بگی و همه چیز طبیعی میشود

رفتم، دوسال گذشت، هیچ چیز شاعرانه نشد. 

چکار کنم؟  بنظرتون حتا یک بار با من حرف میزند؟ 

آه، مزامیل رفیق شفیق و تنها دوست من میگوید، عشق قدرت عجیبی دارد، هرچند ده سال بگذرد! 

آخر مزامیل جن است، واقعا از پیچیدگی ما انسانها سر در میآورد؟ مزامیل میگوید من جن هستم ولی زن هم هستم، من حس میکنم مزامیل یک جن جوان زیباست که قلبا من رو دوست دارد، اما دویست سال دارد. ازش میپرسم از قلب «چشم قشنگ اقاقی من، پرنده فایزم خبر داری؟ » می گوید نه؟ پس مزامیل تو چطور جنی هستی که نمیتونی از قلبها خبر بیاری؟ 

میدانی مزامیل کی میگوید؟ 

- اینکه زنان اینقدر پیچیده هستند که هیچ کس خبر ندارد در وجودشان چی میگذرد! یا وفادار وفادار می شوند یا بی وفا بی وفا! 

بخاطر همین هیچی نمیگوید و راستش یه روزی همین دوست جن من گفت، علی بهتر است خودت از روال طبیعی و همت خودت کسی رو که دوست داری باهاش روبرو شوی و دنبال جن و سحر و جادو و این چیزا نباشی! اگر دوستت دارد خواهد آمد! 

گفتم سالها گذشته و من با یکی دیگه زجر میکشیدم و چشم قشنگ من کجا بود؟ گفت پس شاید دوستت ندارد!

اما من احساسم دروغ نمی گوید او مجبور بوده یا نتونسته! 

-مزامیل اما میگوید کسی که قلبا دوستدار کسی است هیچ چیز جلویش را نمیگیرد؟ 

پس من چکار کنم؟ 

بهش پیام بدم؟ 

دادم و میدانم که چیزی نمیگوید، اما چون برای من همه کس است صبر میکنم. 

 

-قطعه ای از کتاب، چشمهای یک عشق ابدی و دوست جن من مزامیل - نوشته هیچکس آلفرد ارغوان، چاپ ششم. یک چاپ یک سال. در انتشارات و فروشگاههای سراسر قلبهای دنیا. ​​

 

۱ نظر
Ejaz

یک شهر،یک ما و یک رویا که به تنهایی ترانه‌‌اش میخوانم.

همیشه صبح‌ها دوست‌دارم،   تصوری از پنجره‌ای را زیر درختی. این پنجره آبی رنگ است، برای اتاقی نامرئی است، که فقط پنجره‌اش پیداست، که تنظیم شده، چراغی و گلدانی رویش گذاشته‌اند. چراغ یک نور زرد قشنگ به شیشه‌ای پنجره می‌تابد. حس می‌کنی پشت شیشه را روز سرد بارانی در زمستان با آبرنگ زردی نقاشی کردن. 

زیر این درخت سبز بزرگ بجز اتاق نامرئی و پنجره مرئی یک تاب نیز آویزان است، دیگر هیج نیست، فقط یک صحرای درندشت که فقط و فقط چمن سبز است و از دور کوه‌های بلندی که برف رویشان نشسته پیدا هستن! 

اینجا همیشه صبح است، همیشه خنک و همیشه نم‌نم باران. فقَط گاهی نم قطع می‌شود، زنگین کمانی شکل می‌بندد و پری‌های زردپوش کوچکی که آهسته بال میزنند و پرواز را شعر می‌خوانند. 

انگار آنجا کسی هست که می‌شود برایش شعر خواند. 

 

آه..  رویای من، رویای من.   نمیدونم از روزی که اسم... به گوشم خورده حس می‌کنم همچین جایی است!  با آنکه می‌دونم این فضا و دشت مال دامنه‌های رشته‌کوههای آلپ در سوییس است و دشت‌های آمریکای شمالی در تابستان‌ها. 

ولی من چنین تصوری را می‌خواهم دنبال کنم. گاهی زل زدن به چشمی کافیست تا دریچه بهشت را بگشاید. 

شاید یه روز اگه شانس میسر کرد، عکس... را ببینم و منتشر کنم. 

*اون جا جایی است که من و تو اولین بار قدم میزاریم*

 

 

۰ نظر
Ejaz

در انتظار یک طره‌ی زلف

طره زلف تو بهار روح‌های آشنای ماست پیدا شده محبوبم، الان می نویسم، یک سال دیگه ممکن اسن در جایی باشم که در یک هوا نفس‌های هم رو تنفس میکنیم، من قول میدم، احساس می کنم و می آیم. پیدا شده ی محبوبم در آینده! تعجب خواهی کرد و خواهی دانست میزامیل جن مخصوص یک مدیر برنامه منحصر به فرد است. 

در خانه بکر خوشگل کنار دریا با سیگاری روشن و یک گیلاس شراب منتظرم که بیایی و دست در گردنم بیندازی، سرش را روی شونه ام و با آهی بنشیند و بگوید - سلام، بوی روح تو عجب آشناست. 

و بگوی بلاخره اومدم - و لبخند بزنی. منم نگاهت بکنم و با یه لبخند بگم سلام و به نوشیدن ادامه بدهم و این لحظات در این نقطه تا هزاران سال متوقف شود و در درون خود جاری باشد.

من رو بشناس، وقتی زیر درخت پربارت، پشت دیوار از اکسیژنش مصرف کردم ومیدانستم تو نیز مصرف می کنی. 

۰ نظر
Ejaz

نامه‌‌ها

مجموعه نوشتارهایی با عنوان  «نامه‌ها» را متاسفانه مجبور می‌شوم کد گذاری کنم تا صرفا شخص موردنظر  آنها را بخواند.  یک نوع دیدگاه‌های خصوصی هستند راجع به خودم و بعضی روابط منحصر به خودم و شخصی دیگر!  شخصی که فقط روحش رو میتوانم حس کنم. 

۰ نظر
Ejaz

چشمِ من قلبِ تو

     «تو بانوی غم‌های عمیقی  با چشمانت می‌شود عزاداری کرد. »  

 

فقط یه‌چیزی بود که دوست داشتی یه شب‌نشینی اون یه گوشه‌‌اش باشه، چایی‌اش رو که می‌خوری  بگی "این چای سیلانی‌ها واقعا طعم خوبی دارن، خیلی‌ها رو دیدم اصلا از خوردن‌شون دست نمی‌کشن، البته اگه کسی خوب بلد باشه که... ".
اونجا یه‌جور حس خوب داری. انگار وجودش منبع یک انرژی خالص است که انسان رو در لحظه‌ سرحال می‌کنه، یک نوع عاطفه و احساس جالب رو در آدم تزریق میکنه.
آدم فقط خوشحاله، سرحاله، باقی دنیا رو در اون لحظه فراموش می‌کنه.

اما؛
باوجودی که می‌دونی همه احساسات قشنگت بخاطر اونه. اما باخودت فکر می‌کنی که درکل بخاطر یک مسئله دیگه است که مدام اونجایی. این دروغ رو خیلی‌ها بخاطر یک غرور نابجا به‌خود می‌گویند که مطمئنن بخاطر نداشتن اعتماد بنفس زیاد است.

فارغ از همه چیز و همه حرف و حدیث‌ها؛ چقدر اون دخترها جالب‌اند، فرشته‌ان انگار این انسان‌ها. ساده هستند، در کل خودرا نمی‌گیرند. 
واقعا می‌دونن که وجودشون سرشار از جاذبه است، چون از بازخورد حالات کلی دور و برشان متوجه قضایا هستند.
نه اهل افاده هستند، نه اهل حاشیه‌ای خاص دیگه، چرا که فهمیدن صرفِ وجودشون، لبخندشون، اون کرک‌های طلایی صورت‌شون زیر نورخورشید خیلی‌ها رو می‌کَشه به یک نقطه که اونه. دیگه نیازی نمی‌بینه کار خاص دیگه بکنه.
 
من چون جای اونا نبودم نمی‌تونم احساس‌شون رو وقتی که در لحظه‌ایی که؛ یه پسره وقتی می‌بیند‌شان سرخ می‌شه، موقع انجام کاری دست و پاش رو گم می‌کنه، یا سعی می‌کنه یه‌چیزی رو به رخ بکشه و...  بفهمم.  اینکه اونجا چه احساسی دارن. اما تا حد زیادی می‌دونم که قلب‌شون بزرگه و به همه احترام میزارن.

*برای یک روح ندیده*

۰ نظر
Ejaz