کاش هرچی می‌نوشتم، شخصیت‌هاش از توی چشم‌های بزرگش لبخند میزدن!

۹ مطلب با موضوع «الهه‌های زمین» ثبت شده است

یک شهر،یک ما و یک رویا که به تنهایی ترانه‌‌اش میخوانم.

همیشه صبح‌ها دوست‌دارم،   تصوری از پنجره‌ای را زیر درختی. این پنجره آبی رنگ است، برای اتاقی نامرئی است، که فقط پنجره‌اش پیداست، که تنظیم شده، چراغی و گلدانی رویش گذاشته‌اند. چراغ یک نور زرد قشنگ به شیشه‌ای پنجره می‌تابد. حس می‌کنی پشت شیشه را روز سرد بارانی در زمستان با آبرنگ زردی نقاشی کردن. 

زیر این درخت سبز بزرگ بجز اتاق نامرئی و پنجره مرئی یک تاب نیز آویزان است، دیگر هیج نیست، فقط یک صحرای درندشت که فقط و فقط چمن سبز است و از دور کوه‌های بلندی که برف رویشان نشسته پیدا هستن! 

اینجا همیشه صبح است، همیشه خنک و همیشه نم‌نم باران. فقَط گاهی نم قطع می‌شود، زنگین کمانی شکل می‌بندد و پری‌های زردپوش کوچکی که آهسته بال میزنند و پرواز را شعر می‌خوانند. 

انگار آنجا کسی هست که می‌شود برایش شعر خواند. 

 

آه..  رویای من، رویای من.   نمیدونم از روزی که اسم... به گوشم خورده حس می‌کنم همچین جایی است!  با آنکه می‌دونم این فضا و دشت مال دامنه‌های رشته‌کوههای آلپ در سوییس است و دشت‌های آمریکای شمالی در تابستان‌ها. 

ولی من چنین تصوری را می‌خواهم دنبال کنم. گاهی زل زدن به چشمی کافیست تا دریچه بهشت را بگشاید. 

شاید یه روز اگه شانس میسر کرد، عکس... را ببینم و منتشر کنم. 

*اون جا جایی است که من و تو اولین بار قدم میزاریم*

 

 

۰ نظر
Ejaz

در انتظار یک طره‌ی زلف

طره زلف تو بهار روح‌های آشنای ماست پیدا شده محبوبم، الان می نویسم، یک سال دیگه ممکن اسن در جایی باشم که در یک هوا نفس‌های هم رو تنفس میکنیم، من قول میدم، احساس می کنم و می آیم. پیدا شده ی محبوبم در آینده! تعجب خواهی کرد و خواهی دانست میزامیل جن مخصوص یک مدیر برنامه منحصر به فرد است. 

در خانه بکر خوشگل کنار دریا با سیگاری روشن و یک گیلاس شراب منتظرم که بیایی و دست در گردنم بیندازی، سرش را روی شونه ام و با آهی بنشیند و بگوید - سلام، بوی روح تو عجب آشناست. 

و بگوی بلاخره اومدم - و لبخند بزنی. منم نگاهت بکنم و با یه لبخند بگم سلام و به نوشیدن ادامه بدهم و این لحظات در این نقطه تا هزاران سال متوقف شود و در درون خود جاری باشد.

من رو بشناس، وقتی زیر درخت پربارت، پشت دیوار از اکسیژنش مصرف کردم ومیدانستم تو نیز مصرف می کنی. 

۰ نظر
Ejaz

عطرها و خورشید

         

 

                                «یادت نیست ورودی  ناخودآگاه چشم در روح هم شدیم؟! اون روز آخرین تیر از ترکش رها شد و من بعدش تو شدم» 

                       یک اسم، یک عشق و یک ابدیت... 

 
روزی وقتی از خواب بلند شده‌ام، ناخودآگاه احساس می‌کنم که عطرش رو حس می‌کنم،
سراغ همین وبلاگ می‌آیم و می‌بینم قلبم گواهی‌اش حقیقت بوده.  فقط چندتا سوال، یادآوری چندتا خاطره و تحقق یک ابدیت! 
۰ نظر
Ejaz

نور نقره‌ای ماه

اون شب که بیرون نسیم بر درختان گرم‌سیری پشت پنجره می‌وزید، اون‌شب که صدای موج‌های دریا تمام خونه رو گرفته بود، نورمهتاب از لای پنجره داخل اتاق را روشن و نقره‌ای کرده بود.  گلادیاتوری بی‌قرار به‌سوی "الهه‌ی سرزمین" بادها می‌رفت!  شبی که پرندگان شب‌گرد با حالتی خلسه،  چشمانی تیزکرده و نیمه‌باز به‌صدای موج‌ها و دریا گوش می‌دادند و افکار‌شان در میان شاخه‌های سردرگم و رقصان درخت‌ها گم بود..  آره اون شب..  تو اون‌شب برای من ساده‌ترین الهه‌ی تمام تاریخ بودی، کاش نبودی، زیرا من سادگی را بی‌نهایت دوست دارم. اگر آن شب ساده نبوده، از پنجره به درخت می‌پریدم و دیگر هرگز بر نمی‌گشتم. اما حالا هرشب به آن پنجره سر می‌زنم و تو با گیسوانی که تمام تخت را پوشانده، در خوابی. 


*تقدیم به نور نقره‌ای ماه که بر گیسوان بلند تومی‌افتد. 

۰ نظر
Ejaz

«الهه‌هــــــای زمیـــنی»

(این برای یک شخص نوشته شده، افعال و شخص‌ها اگر از لحاظ گرامری و دستوری جمع هستند، صرفا بخاطر احترام او هستند.) 

 «برای دوستی که روحی سرشار دارد،  اینکه؛  بودن‌شان مهیا کننده تمامِ آنچه که باید، است.  بی‌آنکه واردِ حاشیه‌ای بشوند تا با مصنوعیات و عمدی جلوه‌ی جِلْوه‌ناک داشته‌ باشند، صرفن کافی‌است نسیمِ روح‌شان در فضا به‌وزد، دیگر مستی و مدهوشی است و بس. پس نامِ وی و این متن را "مدهوش کنندگانِ زمینی" می‌گذارم،  بی‌آنکه اغراقی کنم صرفا به "درونِ بودنش" سفر خواهم کرد، شرح روح و بودنشان را خواهم نوشت. این نوشته‌ها و یا متونی نیستن که من می‌سازمش، این‌ها بودنی هستن که شرحشان را خواهم نوشت. بدیهیات یک هستی هستند. همچنان که کسی از بزرگی، وسعت، جوهر، آبی، عطر، کرانه‌یِ بی‌کران، قلب نامحدود، روحِ سرشار و وحشیِ اقیانوس خواهد نوشت!  تمام خصلت از اقیانوس است، ماها صرفا بیننده و راوی هستیم.» 

و اما او:

* مطالب ساده من چنان که توصیفِ " نهادِ اصیل انسان‌های اصیل است" که باید با چشمِ دل دید. او با چشم جان می‌بینید. من می‌گویم توصیف‌گرِ انسان‌های اصیل هستم؛ انسان‌هایی که بر وجود و ذات خالص انسانی خود تاکید دارند (تاکید آنها از دیده‌های ویژه‌شان مدام بی‌آنکه تاکید کنند، تاکید می‌شود، به سان سِحْرْ می‌گیرد). 

تاکید‌شان چنین تفسیر می‌شود:


وقتی تو می‌گویی، آنها را در هر دریچه‌ای به وضوح حس می‌کنند، بو می‌کشند و لمس می‌کنند. اینجاست که سرشار از لذت می‌شوند. شما وقتی در نوشته‌ای خود را به وضوح حس می‌کنی سرشار از لذت می‌شوی. مثل کسی که در آب معدنی گرمی در دلِ کوهی فرو رفته است و آنجا تمام جسم خود را به تمام لطافت حس می‌کند. شما دقیقا در قلبِ نوشته‌هایی که  طبیعت اصیل تو هستند،  تصویر تو هستند، فرو می‌روی، در آنجا با تمام وجود روح خود حس می‌کنی.  این ویژه‌گی و یا قلم نوشته نیست که شما را لذت می‌بخشد، من صرفا یک یادآورِ ساده هستم، این روح بلند و اصیل خودتون است.


  «تاکید دارم که چنین انسان‌ها، چنین روح‌ها، چنین هستی و وجود و بودن‌ها نایاب هستن، به ندرت پیدا می‌شوند.» 

وقتی که یک نیاز برای دنیا و زندگی و انسان‌ها هستی؛ همانند آب، همانند حسِ خوب، همانند آرامش و همانند تمام چیزهای اصیل.  اینجاست که بهت احتیاج است! 

پس تو لطفا:

جاری باش، لطفا جاری باش تا زمین نمیرد. تا ما نمیریم. شما  «زنان اصیل /روح زمین» یا  «زنان خالص، که انسان خالص هستین، روح خالص هستین»، باید عطرِ روح خود را در نسیمِ بودن، نسیمِ زندگی، نسیمِ زمین جاری کنین، تا ما نمیریم تا انسان‌ها نمیرند. لطفا در دلِ خاک فرو بروین و در هر جا جوانه بزنین، تا زمین و زندگی رنگِ شما بگیرد، عطـرِ شما بگیرد. شما سبزیـن ، شما سفیدیـن، شما رنگ‌بخشِ زمینیـن، هیچ وقت اصالت خود را رها نمی‌کنین و قاطیِ سایر رنگ‌وا‌رنگ‌های دنیای نمی‌شوین،  که می‌دانین همه آرامش و لذت در وجود و اصالت‌تان هست، و در آنها (رنگ‌وا‌رنگ‌های دنیا) نه آرامشی است و نه اصالتی و نه روحی. شما نماینده روحِ انسانیِ ما انسان‌ها هستین. و این دلیل است که ما هنوز احساس داریم و در قلب‌مان تپشی و احساسی وجود دارد. (تو) درست همانندِ طبیعت؛ که مثلِ طبیعت صرفا آب، گُل، گیاه، خاک، درخت، نسیم، پروانه، ماهی و رودخانه هستین و ادامه دهنده‌ی این چرخه.   هرگونه ناخالصی و مصنوعی به معنای پایان است.

برای تفسیر شما با طبیعت اینکه:

در طبیعت شما گُل همان عشق است، نسیم همان احساس است، درخت همان گریه است، گیاه همان خنده است، رودخانه همان آرامش آغوشتان است که خلوص دارد و بی‌ریاست چه برای مادر، چه به عنوان مادر، چه برای برادر، چه برای عشق، چه برای خواهر! 

همانطور که رودخانه اگر طبیعی و پاک نباشد نه ماهی در آن توان زیستن دارد و نه گُل در ساحل آن توان رستن و نه درخت از آن توان نوشیدن! رودخانه سرسبز است و پاک است.  احساس خوبی که در دنیا حس می‌شود بخاطر وجود شماست. مثل همان اسطوره‌های عهد باستان که همه‌ی احساسات، نیکی‌ها، لذت، عشق، مهربانی و همه‌ی خوبی‌ها یک الهه (ملکه و خدای زن که آفریدگار و نمایندهِ آن حسِ ویژه بود) داشتن! شما الهه‌ها و تو الهه‌ی یکی از آن احساسات و زیبایها هستی. (هر حسی که بیشتر از سایر در روحت شور می‌زند، الهه همانی) 

دنیا اگر احساس خالص شما نباشد دیگر آنچه که نام بردم وجود نخواهند داشت. 

لطفا؛ جاری باشین و «جاری باش» .  تا ماها و زمین و زمینی‌ها با هرآنچه خوبی که اینجاست و وجود دارد، زنده باشیم. 

(فلسفه آفرینش‌تان به‌جز عشق، لطافت دیگر چی می‌تواند باشد! وقتی اینقدر سرشار از احساسی؟ چرا الهه عشق و احساس زن هستن و ملکه و الهه طوفان، رعد، جنگ و غیر مردان؟  چون لطیف هستین، باید درک شوین، باید در روحتان سفر کرد، با شما گریست، با شما خندید!) قلم من قاصر است از وصف‌تان. 

۳ نظر
Ejaz

یـک زن!

                      *درباره‌ای خانـــــــــــــــم میــم*

(مقدمه) 

[نگاهی به زنانِ ویژه] 


خانم "میم" در واقع یک شخصِ حقیقی با نام و نشانِ ثابت و شناخته شده نیست! او یک اسمِ مستعار (که بنده ساختم) است از یک "زنِ خاص" که شبیهِ آن در اجتماع و جامعه وجود دارند. 

او یکی در میان آن جمع است که می‌شود از وی به‌عنوان معیار و نمونه نام برد. میم روحِ زنی است که بیشترِ مردها در طلبش هستند! 

مردها،حتا زنان و آدمیان در جایگاههای مختلف هم به‌صورتِ ناخودآگاه به همچین انسانی تمایل دارند. زیرا ما به اشخاص بر اساس رفتار و شخصیت‌شان علاقه‌مند میشویم و دست هیچکدام‌مان هم نیست. 


1. [نگاهِ کلی] 


انسان‌های موجود در جامعه، یکی از بارزترین نیازها و نشانه‌های زندگی اجتماعیِ هوشمندشان، داشتن دوست و رفیق است و همانطور که مشخص است رفاقت و دوستی به شیوه‌های گوناگون وجود دارد. مانند؛ دوستی میان دو زن، میان دو مرد، میان مرد و زن. دوستی و احترام در خانوادها. در این میان اما رابطه‌ای عاشقانه‌ بین مرد و زن یکی از پیچیده، جالب، مهم و جذاب‌ترین موردِ دوستی است که عموما "عشق" نامیده میشود، که در اشکال گوناگون وجود دارد. شاید عاملِ اصلی بسیاری از کنش‌ها در مکان‌های حقیقی و مجازی همین موردِ رابطه باشد. 


2. [نگاهِ جزیی] 


خب اشخاصی (از زنان) هم هستند که در این رابطه‌ها می‌شود "ملکه"  نام نهادشان. آنان در کلِ این روابط افرادی موفق هستند. زیرا شخصیت و امتیاز‌های ویژه‌ای دارند، و همین امتیازها سبب محبوبیت آنان در کُلِ این روابط شده است. در هر گروهی از اجتماع همواره بینِ مردان و زنان بسیار "تکریم" می‌شوند، عزتِ ویژه‌ای دارند. همه دوست دارند با او باشند. مردان عاشقشان هستند.


3. [نگاهِ خاص] 

خانم "میم" یکی از آنها است، در واقع خانم میم جزوء باهوش‌ترین‌شان است، اما مسئله‌ی که خانم میم را بازهم ویژه‌تر می‌کند "زیبایی" اوست. زیباییِ که بیشتر از ساده‌گی میاد تا لزوما شبیهِ مانکن و مُدل بودن. 

به این شکل که خانم میم صورتی زیبا و ساده دارد. منظور از "ساده" بودن: نداشتن آرایش غلیظ، لباس‌های فاخر و گران‌قیمت، نداشتنِ ادا، اطوار و عشوه که بیشتر شخص را از زیبایی و متانت می‌اندازد، است. صورت خانم میم زیبا، ساده، باطراوت، لطیف، مهربان، بانمک و خاص است. بعید است که لحظه‌ای پیشِ او بنشینیم، حرف بزنیم، نگاه و گوش کنیم اما از او متاثر نشویم و  از فکر او بیرون برویم، زان پس او با ما خواهد بود. اگر مرد باشیم و به متاهل شدن نیاندیشیده‌ام اما بعد از آن (که لحظه‌ای با خانم میم باشیم) حتما او گزینه‌مان خواهد بود. حتا اورا میتوان ساحره نامید.

او لباسی خوش دوخت میپوشد با طرح‌های ساده، فلسفی و جذاب، و چنان می‌شود که؛ انگار داوینچی زیبایی را از او می‌کشید. فن‌گوگِ هلندی رنج را از دریای چشم او نقاشی میکرد. داستایفسکی انسان را از وسعت شخصیت او می‌فهمید. و زیبایِ "مسکو" که همه را دیوانه و ابله می‌کرد، حتا ابله‌ی ابله در رمانِ "ابله" را نیز ابله‌تر می‌کرد، از صورت او اقتباس کرده بود. 

این‌ها همه‌ی از ساده‌گی او سرچشمه میگیرند. همانطور که گفته‌اند؛" ساده زیباست". 



خانم میم اهلِ کتاب و مطالعه است، او بیشتر رمان‌های مطرح را خوانده است، اما یک نویسنده محبوب در این زمینه دارد. او بیشتر کتاب‌های مطرح عمومی و پایه‌ای فلسفه را خوانده است، جامعه‌شناسی، روانشناسی، هنر، ادبیات، شعر، سینما را نیز همینطور و در بیشترشان نویسنده محبوب خود را دارد. کتاب‌های مورد علاقه‌اش را برای من با آب و تاب تعریف می‌کند. اما او این‌ها را در هر جمع و مکان برای خودنمایی نمی‌گوید، از اطلاعاتش صرفا در جای مربوطش استفاده می‌کند. 

خانم میم عزیز جهانبینی‌ خاصش را دارد و در آن هیچ کس صرف باور، نژاد، ملیت و رنگش تحقیر نمیشود و برای دیگری صرف این موارد امتیازی قائل نمیشود. 

شعور اجتماعی‌ِ بالای دارد، حقوق همه‌ی کسان (حتا تمام جانداران) را در نظر می‌گیرد. 

او از شبکه‌های اجتماعی متاثر نیست، تکیه کلامش را از آنجا نمی‌گیرد. او به پشتوانه‌ای دانسته‌هایش ( حتی اگر نوزده ساله نیز باشد) تکلم میکند! بامزه است، جوک‌هایش را قشنگ تعریف میکند. مهربان است، بشکلی که بعدِ مصاحبت با وی ناراحتی‌ها و رنج‌ها خودشان خجالت می‌کشن سراغ آدم بیاین. شوخ و شنگ نیز میشود. زمانی که افسرده‌ای، غمگین و پکری در قشنگ‌ترین شکل ممکن موهایت را نوازش می‌کند. با صدایی خاص دلداری می‌دهد، قدرتِ و طراوتِ صدایش ناملایمات را می‌روبد و جسم وجان و روح را صیقل می‌دهد. 


اگر دستِ خانم میم را بگیری و ساعتی کنار ساحل قدم بزنی، عطرِ زنانگی‌اش را چنان حس میکنی که مردانگی‌ات با آن صدای بم، سینه ستبر، ته‌ریش معطر به بوی پوست و عطر، قد دراز، کفش چرمی، فندک و سیگارِ ته‌ی جیب، کیف پول دکمه دار چرمی‌ و لبخند سنگین‌ات در مقابلش به چشم نمی‌آیند، دیده نمی‌شوند. 

این متانت و زنانگی‌ای خاص وی است. 


..دیگر حرفی ندارم.. 


پانویس: هر انسانی چه زن و چه مرد، با هر گونه شخصیت و سبک زندگی محترم، ارزنده و شایسته‌ای احترام هستند، مگر در مواردی که باعث اذیت، آزار و دست درازی به حقوق دیگری بشوند. 

پانویس2: این بنده خاکی (نگارنده متن، صاحب صفحه) از کمترین انسانها هستم و ادعای هیچ گونه ویژگی خاصی برای شخص خود ندارم. 

پانویس3: اگر شخص، قوم، ملت و جنسیتی احساس کرد که با نگارش متن فوق، بی‌حرمتی و یا توهین متوجه آنها شده است، بدانند که از روی عمد نبوده و کاملا اتفاقی بوده است. در اینصورت؛ لطفا مسئله مورد نظر خویش را با استدلال بیان نمایند و در صورت صحت ادعای آنان، متن ویرایش و یا حذف میگردد. 



مادر ویژه

۱ نظر
Ejaz

هیجانِ زندگـــی

برای هیجان و سرگرمی باید سریال دید، برای جزئی دیدن باید "فیلم" دید و "رمان" خوند، و برای هردو، باید؛ واسه دوست دختر/زن/پارتنر خود شعر خوند و موهاش رو بافت. 

۰ نظر
Ejaz

ما و انسان‌ها

میدونین، متاسفانه شرایط به گونه‌ایی است که دیگه وقتی دلت هم بلرزه چیزی نمی‌تونی بگی!از کسی واقعا خوشت هم بیاد بازهم مجبوری سکوت کنی! 

زیرا اینقد دروغ گفتیم، اینقد خیانت کردیم، اینقد رو راست نبودیم، اینقد دنبال سوءاستفاده بودیم، اینقد فریب دادیم که دیگه آدم روش نمیشه از چیز و کسی که واقعا خوشش اومده مستقیم اسم ببره! به خودش بگه! 

لازم نیست همه‌ی علاقه‌ها و دوست‌داشتن‌ها شبیهِ لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد حماسی و اغراق‌آمیز باشن. 

کافیه حس کنی به چشمت زیباست. از اخلاق، منش و روشش خوشت میاد. مثلا حست بهت بگه که میتونی باهاش پلی‌استیشن بازی کنی و لذت ببری! باهاش رمان و شعر بخونی و باهم راجع بهشون بحث کنی، باهم فیلم ببینی و آهنگ گوش بکنی، بری ساحل قدم بزنی و کلی از این دست مسائل کوچک و شیرین زندگی! اینا نوشته‌ها احساسی نیست‌.. جزوِ مسایل مبرهن و روشن و طبیعی زندگی. حق طبیعی همه انسانها است! بالخصوص پارتنر و شریک زندگی داشتن. همه‌ی انسان‌های سالم دوست دارن همچین شیوه زندگی رو داشته باشن! 

۱ نظر
Ejaz

او می‌آیـد؟

این ساعت‌های کوتاهِ شبانه روزی واسه خواب کفایت نمی‌کنه، برای زدودن خستگی "باید یه عمر خوابید"! این یه ژست و چیزی شبیه‌اش نیست که واسه پر کردن و یا لزومن هدفِ دیگه‌ای اون رو جای می‌نویسیم. نه! مگه همه‌ای ما مدعی خستگی، بی‌هدفی و افسردگی نیستیم؟ ها؟! خُب من بسیاری راه‌ها رو برای زدودنِ این کژی‌ها (با توان خود) امتحان کردم، اِفاقه نکرد دیگه. اینه که میگم برای فرار از همه‌ای این‌ها باید "یه عُمر خوابید" و بیدار نشد. 

البته چندتا تبصره هست برای ماس‌مالی کردن و فرار از این واقعیتِ آزموده شده (که اون رو هم از سرِ خوشی و یا در جایگاهِ یه مسئله معمولی عنوان نمیکنم)؛ اون این است که یکی پیدا بشه تکمیلت کنه و کاری کنه که دیگه هیچی واست اهمیت داشته نباشه! یعنی حتـی مسایل مهم، حیاتی و اصل بشن حاشیه و درجه دو و سه. حتی اون، کارِ خاصی هم انجام نده، اینطوری که؛ وجود خودش، روحش، نفسش، عطرش، تن‌ش و کلهم‌اش جوری باشه که دیگر به هیچ چیز اهمیت ندی! 

اینطور می‌شه به بیداری فکر کرد و بیدار موند. 

۰ نظر
Ejaz