یه سری جوزف می‌گفت،  اعتیاد دنیای پیچیده‌ای داره، نمی‌شه به آسونی درباره‌اش قضاوت کرد. گفتیم خُب،  گفت همین دیگه، نباید صرف قضاوت‌ها و گفتارهای عموم، خود را کسی فرض کنیم که می‌تواند از عمق قضیه سردرآورد. گفتیم آهاا خُــُب، ولی منظور! مارو سننه.  گفت همینطوری، ولی شما به قضیه جاسم مرحوم یه نگاهی بنداز، بیست و هشت سال بیشتر عمر نکرد، اما از هجده سالگی نعشه‌ی تریاک بود، چشاش همیشه شکسته بود، اولاش می‌گفت بخاطر دختری رفته سراغ مواد، ما هم سرمون رو به نشانه تاثر تکون می‌دادیم ولی در دلمون می‌گفتیم بابا فیلم هندی‌ بازی در می‌آره! حالا به هر دلیلی رفته باشه. یه روز بهم گفت ببین جوزف، من اصلا بخاطر هرچی تریاکی شدم، ولی بیشتر شب‌ها، ظهرها، عصرها دنیایم عجیب متفاوتِ، اینقد از شعرها لذت می‌برم، اینقد از آهنگ لذت می‌برم، غصه‌هام مقطعی‌ است، نمی‌تونه پایدار بمونه، جز معدود آدم‌های دور و ورم هستم که اصلا چ.. ناله نمی‌کنم و این حرفا! حالا معلوم نیست چند روز زنده‌ایم، ولی همین نعشگی یه شبم با محتویاتش به شصت سال عمر شما می‌ارزه، همین که در اوجش وقتی چشمام باز نمی‌شه با ته صدای خشک برای محبتم می‌خونم این لحظه رو با دنیا و مافیهاش عوض نمی‌کنم هی هی.  جاسم همیشه به جای عشقم می‌گفتم محبتم،  میگفت اینطوری با غزل‌های آهنگین و موسیقی مورد علاقه‌ام بیشتر همذات پنداری می‌کنم. 

بیشترمان متفق‌القول شدیم و گفتیم جای جاسم بهشت باشه ولی فلسفه‌اش بیشتر توجیه اشتباهاتش بود، اعتیاد نکته مثبتی نداره. حالا درسته که جاسم مرحوم گفته بود، هیچکدام‌متون از زندگی‌تون لذت نمی‌برین، هرگونه وسیله‌ای هم برای این هدف فراهم میکنین، سرِ ماه حالا نه ولی سرِ سال براتون عادی میشه و برمیگردین سرِ لیول قبلی، حالا شما این را کلی بگیرین و خودتون تقسیم کنین روی وقایع زندگی‌تون. *