اون شب که بیرون نسیم بر درختان گرم‌سیری پشت پنجره می‌وزید، اون‌شب که صدای موج‌های دریا تمام خونه رو گرفته بود، نورمهتاب از لای پنجره داخل اتاق را روشن و نقره‌ای کرده بود.  گلادیاتوری بی‌قرار به‌سوی "الهه‌ی سرزمین" بادها می‌رفت!  شبی که پرندگان شب‌گرد با حالتی خلسه،  چشمانی تیزکرده و نیمه‌باز به‌صدای موج‌ها و دریا گوش می‌دادند و افکار‌شان در میان شاخه‌های سردرگم و رقصان درخت‌ها گم بود..  آره اون شب..  تو اون‌شب برای من ساده‌ترین الهه‌ی تمام تاریخ بودی، کاش نبودی، زیرا من سادگی را بی‌نهایت دوست دارم. اگر آن شب ساده نبوده، از پنجره به درخت می‌پریدم و دیگر هرگز بر نمی‌گشتم. اما حالا هرشب به آن پنجره سر می‌زنم و تو با گیسوانی که تمام تخت را پوشانده، در خوابی. 


*تقدیم به نور نقره‌ای ماه که بر گیسوان بلند تومی‌افتد.