یکی دیگر از مسایل غریب این بود که اگر فرض محال روزی جوزف در بارهی حسش بهجز من، به هرکس دیگری و حتا خود عذرا چیزی میگفت، مسلماً جوری تعجب میکردن که تا یک ساعت نه پلک میزدن و نه حرکتی میکردن.
اما من جوزف را خوب میشناختم، از سوابقش، اخلاقش، منشش، ویژهگیهاش خبر داشتم، از فرصتها و پیشنهادهایی که بهش شده بود، از چشمهایی که بهش زل میزدن و بسیاری از مسایل عاطفی اینچنینی دیگر... میدانستم در چه مواقعی در کجا در مقابل چه کسی چه حسی دارد و عکسالعملش چیست و چگونه فکر میکند. در مقابل عذرا من میدانستم حسش چگونه است، جالبترین بخش چگونگی شکل گرفتن احساسش بود، برای هرکدوم یک متن جداگانه با استدلال نوشته بود. توضیح میداد که چگونه آتشی ترین احساس انسانهای عاشق به همدیگه بالاخره چگونه میخوابند، اول از پدید آمدنشان میگفت، که چگونه و با در نظر گرفتن چه معیارهای شکل میگیرند و دوباره ذهن انسان پس از چه مدتی نسبت بهشان واکنش و هیجانی نشان نمیدهد و برایش عادی میشوند. انواعها را نشان میداد، حتا گاهی برایشان دلیلهای علمی و زیستشناسی میآورد. میگفت مردم با آنکه در نود و هفت درصد عشقهایشان سرد میشوند و این را هرروزه از تمام روزنههای ممکن میبینند ، منظورش از روزنهها؛ تلویزیون، فیلم، مجلات، کتابها، اجتماع، وبسایتها، شبکههای اجتماعی، کوچهها، دادگاهها، خونهها، فامیل و غیره و هرآنچه که میشود از آنجا دیگری را خواند و دید و قضاوت کرد.
ولی باز هم فکر میکنند هرکس غیر از روش و منش و معیار آنها بگوید که عاشق شده، بهش میخندند. میگفت نمیگویم که آنها معیارهایشان غلط است! درست است و میشود به آن صورت نیز عاشق کسی شد، ولی در غالب موارد پایدار نیست، چون شرایط خودخواهانهی بسیاری درشان وجود دارد. ادامه میداد که؛ البته شرایطشان نیز معقول است، ولی بنا به بطنشون نمیتوانند زیاد پایدار باشند. میگفت اگر من عاشق قیافه عذرا باشم خیلی هم خوب است و در عاشق شدن هم جزو شرایط است. (البته وقتی از عذرا مثال میزد، صرفا من آنجا بودم، اگه بقیه بودن، بجای عذرا از واژه کسی و یا یک اسم دیگه و یا شاید اسم یکی از دخترهای همسایمان، کوچه و محله و... استفاده میکرد. در مقابل مسائل عذرا حدّ احتیاط را رعایت میکرد. ) گفت حالا شاید میگویید که من خواهم گفت که قیافه و زیبایی نسبی است و پایدار نیست و این حرفا! کمی میخندید و ادامه میداد؛ بله این نیز درست است! ولی یک قضیه دیگه هم وجود دارد و آن این که مسلمن قیافهی زیباتری از گزینه ما وجود دارد که آن را میبینیم، و در بقیه موارد نیز همینطور! یعنی چیزهایی که محبوب یا محبوبه ما دارد ما چندروز در میان در دیگران نیز طبیعتا بسیار میبینیم. میگفت: اینان در لحظه عمل نمیکنند، مثلن تا اینکه ما طرف را میبینیم عشق و همسر و دوست دختر فعلی خود را فراموش کنیم و عاشق این بشیم، نه! حتا ممکنه طرف مقابل را که دیدیم، یا باهاش حرف زدیم، بعد از مدتی فراموش کنیم. اما در ادامه وقتی مشکلات طبیعی زندگی شروع به پیش آمدن میکنند که از آنها گریزی هم نیست، مثلا در موردی اختلافی با عشقمون پیدا کنیم و در جای دیگه چنین موردهای مشابهای و اعصاب خوردی و عصبانیتی که در مقابل شریکمون پیش بیاید .. اینجاست که ذهن و ضمیر ناخودآگاه وارد عمل میشود؛ ذهن (منظورش در اینجا مغز بود) برای دفاع از خود، برای راحتی خود، بخش مربوطهاش فعال میشود، اون بخش بنا به کارکردش سعی میکند مارا از این شرایط بیرون بکشد، چیزهای در این بین سعی میکنند مانع شوند و اون بخش ذهن را متقاعد کنند که ماندن بهتر است. اون موانعِ رفتن؛ زیبایی، اخلاق، اندام، دارایی، عواطف، خاطرات معشوقه فعلی ما هستند، اما اگر شدت تاثر وارده کمی زیاد باشد ذهن سعی میکند به ما یادآوری کند که فلان زیبایی، فلان منش، فلان خنده، فلان عاطفه، فلان نگاه از فلان کس نیز خیلی قشنگ و بجا بود، حتا قشنگتر و زیباتر از معشوقه ما. چون این بخش وظیفهاش صرفا استدلال آوردن برای قانع کردن شخص است، خیلی از بخشهای دیگه با این بصورتی همکاری دارند که خود شخص و ذهن ممکن است تا وقتی که به درستی تفهیم نشوند، همکاری و دخالت آنان را انکار کنند، هوَس، شهوت، هیجان، تجربه نو،ورود به دنیا و فضای جدید با شخصی جدید نیز از جمله همکاران آن بخش از ذهن هستند. مسایل از این دست بسیار هستند که شخص را در حالت عادی حتا متقاعد به رفتن کنند. بخشهای از ذهن صرفا یکطرفه و به نفع کار میکند این هم بخاطر گذشته اجداد ماست که برای زنده ماندن و اصل لذت در مکانیسم فرگشت در ما شکل گرفته. پس معیارهای مردم برای عاشق شدن خوب و معقولست، اما بنا به تجربهها و مشاهدات روزمره همهمان، میدانیم که قطعی نیست. بهرحال چنین مردمی نباید به نوع و معیارهای من در مقابل عشقم به عذرا با دیده تعجب و نامعقول نگاه کنند. البته جوزف معیارهایش را به کسی نگفته بود ولی بیشتر ما میدانستیم که عذرا و جوزف در چه شرایطی با همدیگر هستند که صرف گفتنِ جوزف از اینکه من او را دوست دارم بسیار تعجب برانگیز مینمود. بیان شرایط در اینجا نیز عجیب و تعجب برانگیز خواهد بود.
پ.ن: نظریههای جوزف صرفا دیدگاههای شخصی وی بودند و هرگز آنان را قطعیات علمی نمیدانست.