کاش هرچی می‌نوشتم، شخصیت‌هاش از توی چشم‌های بزرگش لبخند میزدن!

۱۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

یک تصنیف ساده

عنوانی که برایش آماده شده بود، بخاطر ظلمی که برای بار صدهزارم بر ما رفت، برداشته شد. به قول عطاء شاد مرحوم:

«تو بِکَن قَهـر  ،   ءُ منان مِهـــر به‌بیت!  چُوْش نه‌بیــت.» 


دست‌نویس کردم و ازش عکس گرفتم، شعری ساده و زیباست از "غ، حسین. شوهاز»  که استاد "عارف بلوچ" چه قشنگ می‌خواندش. 

البته این شعر برای کسی که  «بلوچی» بلد نیست طبیعتا مفهومی ندارد!

 دوست داشتین می‌تونین برای یادگاری بردارین،  این روزها فردایش هیچ برای هیچ کَس معلوم و مشخص نیست! شاید یکی‌مون هرگز بعدا نباشیم، حداقل یه چیزی ازهم داشته باشیم. چه فلسفه‌ی مسخره‌ای داره این دنیا، چه خسته است از آدم، خودش نیز بریده از این همه تناقض و منت کشیدن :)) میگه می‌خواهین زودتر برین، منم می خواهم استراحت کنم، یا برم پی‌ای زندگی‌ام، اینقد هم به من فحش ندین و همه تقصیرها را به گردن من نندازین!  :))  

*در آخر از خط‌اَم واقعا عذر می‌خوام، سعی می‌کنم دفعات بعدی بهترش کنم :) 

غلام حسین شوهاز

۲ نظر
Ejaz

شب‌های شنبه چراغ اتاق‌ها را خاموش کنید، لطفا!

یه نوشته دارم، تو دفترچه‌ام بود..  دو بخشِ،  قسمت اولش رو "هیچکده" نوشته،  بخشِ دوم،  پایینش، رو من نوشتم.

داشتم یاددشت‌هام رو مجددا نگاه می‌کردم، این یادداشت رو اون میان دیدم،   گفتم بزارمش اینجا. مال حدودا نزدیک به یه سال پیش است.  بهرحال حس‌ها و تفکرات رو بنویسیم خوبه، حداقل اینجا، دنیای مجازی ثبت بشن هم، بازهم خوبه!  این یک چیزیه، یک مسئله است، لزومی نیست من بهش عمل می‌کنم یا کسی دیگه، یا اصلا بهش عمل می‌شه یا نه! ولی هَست، واقعیتِ، وجود داره! 

***

هیچ‌کده گفت:

هیچ سردرگمی‌ای خوفناک‌تر از گم‌شدن در زن نیست . زن را باید بلد بود . زنی که مرد او را بلد نباشد انگار تاریکی مطلق است ، انگار هزارتوی ِ سوزان. زنی که مرد او را بلد نباشد انگار رازی است هزار رمز. زن را باید بلد بود . سرانگشت‌سرانگشت از تن ، توی‌درتوی از دل ، کلمه‌کلمه از روح . که سوی ِ نور ، که راه ِ بهشت ، که اسم ِ اعظم . زن را باید بلد بود ...

*

من می‌گویم:

میگفتن اگه اسم اعظم خدا رو بلد باشی دیگه به کمال رسیدی، به انتهای معنویات سر شدی، جوری که همه مسائل در تو کاملن. مستجاب الدعا می‌شوی و... 

اما باید دریافت که اسم اعظم زن نیز وجود دارد، باید آن را کشف کرد، به آن رسید. چگونه اسم اعظم خدا را کشف میکنند؟ 

با شناخت، با معرفت معنویات و دین، اینها هم پایه به پایه، پله به پله، از اول تا آخر شروع و پایان دارد. 

اسم اعظم زن نیز اینگونه است. از پله پله و مرحله مرحله و پایه شروع می‌شود؛  از کشف یک لبخند، از بافتن مو، از نوشتن شعری برای او - یعنی در محتوایِ شعر وصفش کنی! مخصوصا نگاه‌اش رو-.  از درک اینکه او گلی است که به تصنیف و شعر زنده است و اگر این‌ها رو قطع کنی، برایش نگی، می پژمرد. جریان و روند رشد و نگه داشتن اون گل را باید بلد بود و یاد داشت. 

اسم اعظم زن از این‌ها می‌گذرد.. در پایان این کشفیات می‌آید، از انگشت انگشت بلد بودنِ زن، از مو به مو کشفِ او.. 

***

خوب

۰ نظر
Ejaz

«میم‌سانان»

بعضی‌ها هستن، تا چشمْ که بهشون افتاد،  یهو از دهن و لب و ذهنِ آدم این  «بیت» خارج می‌شه:

ای زمین بر قامتِ والا نگـر

زیرِ پای کیستی بالا نگر! شاه قامتان

۲ نظر
Ejaz

انتشار مجدد، از آرشیو! به کدام مناسبت؟ «به مناسبتِ فلسفه‌ی نوشته‌ی زیر»!

ما و انسان‌ها

اعجـاز . | جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ق.ظ

میدونین، متاسفانه شرایط به گونه‌ایی است که دیگه وقتی دلت هم بلرزه چیزی نمی‌تونی بگی!از کسی واقعا خوشت هم بیاد بازهم مجبوری سکوت کنی! 

زیرا اینقد دروغ گفتیم، اینقد خیانت کردیم، اینقد رو راست نبودیم، اینقد دنبال سوءاستفاده بودیم، اینقد فریب دادیم که دیگه آدم روش نمیشه از چیز و کسی که واقعا خوشش اومده مستقیم اسم ببره! به خودش بگه! 

لازم نیست همه‌ی علاقه‌ها و دوست‌داشتن‌ها شبیهِ لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد حماسی و اغراق‌آمیز باشن. 

کافیه حس کنی به چشمت زیباست. از اخلاق، منش و روشش خوشت میاد. مثلا حست بهت بگه که میتونی باهاش پلی‌استیشن بازی کنی و لذت ببری! باهاش رمان و شعر بخونی و باهم راجع بهشون بحث کنی، باهم فیلم ببینی و آهنگ گوش بکنی، بری ساحل قدم بزنی و کلی از این دست مسائل کوچک و شیرین زندگی! اینا نوشته‌ها احساسی نیست‌.. جزوِ مسایل مبرهن و روشن و طبیعی زندگی. حق طبیعی همه انسانها است! بالخصوص پارتنر و شریک زندگی داشتن. همه‌ی انسان‌های سالم دوست دارن همچین شیوه زندگی رو داشته باشن! گل سرخ

۰ نظر
Ejaz

دوستان چرا دوست نشیم؟

دوستانی که همیشه میان وبلاگ سر میزنن،  یک پیشنهاد خیلی خوب و سرگرم کننده براتون دارم که می‌تواند باعث ماندگاری خاطراتی در زندگی‌تان شود! 

آقا/خانم شما همین جا ثبت نام کن blog.ir مثل آب خوردن، با استفاده از یک ایمیل و شماره تلفن.  بعدش مشخصات اولیه و نام کاربری!  خب وقتی وارد بلاگ شدی می‌تونی هزاران وبلاگ رو دنبال کنی، از همین blog.ir.   از مطالب عاشقانه، علمی، شعر، مطالب زرد و عامه پسند (چند لحظه پیش به چندتا شون سر زدم، اونجا رو اینستاگرام کرده بودن) ورزشی، تخیلی و هرچی که دلت بخواد.  تازه خودتون هم می نویسین، هم کلی دوست پیدا میکنین، کلی آدم دنبال‌تون می‌کنن.   حالا من یک شخص منزوی هستم، اصلا کسی رو دنبال نمی‌کنم (الا یک نفر، آنهم بصورت مخفی و خصوصی) و گزینه‌ی دنبال شدن رو هم غیر فعال کردم، روزی چهار نفر بخونن کافیه،  اصلا تنها یکی هم بیاد کافیه،  حالا واقعا اگه زیاد اومدن خوب خوشحال می‌شم، علاقه هم دارم، خیلی هم خوبه. اما میگم من آدم قانعی هستم،  کلن آدم اجتماعی نیستم و نمی تونم زیاد در جمع خوب باشم،  بهرحال! شما که می‌تونین.  وبلاگ شما مثل من سوت و کور نمی‌شه، شاید شما بنویسین، کلی دوست بیان نظر بدن و این چیزا!  

یا اگه مثل من دوست دارین بنویسین و بعدا برین بخوابین و یک هفته و یک ماه نیایین، هم خوبه دیگه!  بهرحال انتخاب شیوه که با خودتونه.  

خانم / آقا بساز لطفا،  کاملا رایگان هم است، اما اگه خودت امکانات بیشتر خواستی حالا دو و سه هزار تومن ازت میگیرن، حالا احتمالا نمی‌خواهین. در کل رایگان است،  فکر کنم پیشنهادم کلی جالب است. فکرش  رو بکنین چقد شعر خوب می تونین بذارین، چقدر عکس خوب.  اینجا اینستاگرام و فیس بوک و گوگل پلاس و مشابه‌شون نیست،  خبری از فیک‌ها، مزاحم‌ها، فحاش‌ها و اینا نیست. همه جیز قانونی است،  اصلا شماره و عکس خودتون، نام خانوادگی و نام خودتون رو هم می تونین وارد کنین و باقی مسایل مربوطه که خود سایت بلاگ براتون توضیح می‌دن.  

احیانا اگه دوستی در ثبت نام مشکل داشت، میتونه برام خصوصی پیام بفرسته تا تصویری راهنمای‌اش کنم،  اما مطمئن هستم که می‌تونین، خیلی خیلی راحته! 

منتظرتون هستم،  اولین نفر که دنبال‌تون میکنه خودم خواهم بود. 

۱ نظر
Ejaz

بی مَن :(

موهاتو شونه کردی. قفل درو چک کردی. چراغم خاموش کردی. بند لباست رو از پشت وا کردی... تا کی کارای من رو باید تو انجام بدی؟

😕

#atena+   جابجایی فاعل و مفعول   :)) خانه و کدبانو

۰ نظر
Ejaz

خرمن‌های جهان و «این» خرمن.

هیچ وقت سرت رو تو خرمن موى یه زن فرو بردى؟ دیگه هیچ وقت زندگیت مثل قبل نمیشه! 

A girl

۰ نظر
Ejaz

لحظه‌های بغرنج آدمی

فردا اولین امتحان پایان ترم است. 

من ترک تحصیل می‌کنم. دانشگاه نمی‌روم و فکر می‌کنم با دلی پر از درد و اندوه  «ادبیات خواندن» رو می‌زارم کنار. آینده و همون نیمچه استعداد و علاقه‌ای که به ادبیات داشتم رو هم فردا می‌سپارم به دریای پشت خانه‌ام که تا قطب جنوب امتداد دارد. 

این سرانجام برخی از انسان‌هاست، سرشت برخی از انسان‌هاست. 

هیچ وقت از «دست دادن» اینقدر دردناک نبوده.  ماها فطرتا جوری تکه تکه و جزییات‌مون تشکیل شده که مدام درحال نزول و افول باشیم، مدام درحال از دست دادنِ زیبا های دوست داشتنی‌مون باشیم. شاید سرنوشتی که می‌گویند همین است!  حالا فلسفه‌اش به کنار که ما در شکل دادنش دخیل‌ایم و یا طبیعت و شرایط و محیط و یا چیز و کس دیگری برای ما  «مقدرش» کرده است. حالا نحوه پدید آمدن و فلسفه‌ی وجودش هرچی که باشد؛  فعلا همین تقدیر دارد ترک‌تازی می‌کند و قلعه‌ی زیباهایم رو یکی یکی از من می‌گیرد. تقدیری با محتوای ناخوشی که درش قرار گرفته است. 

لعنت بهش!  پس این فیلم‌ها و داستان‌ها چه می‌گویند، چرا اون ناجی زیبا نمی آید؟ ناجی زیبایی که دوباره آدم رو  باسازی می‌کند، از نو می سازد.  چرا فردا زنگ نمی زند که فلانی تو برو کارت ورود به جلسه رو بگیر بقیه‌اش با من.  منم شروع به من من کردن کنم و با لکنت بگویم؛  آخه چیزه..    که با لبخند و اعتماد به نفس بالای که زیبایی و سحرانگیزی‌اش رو هزارچندان می‌کنه، بگه؛   ای بابا! برو دیگه مرد! من هستم، قدرتمند و مطمئن،  مثلِ یک «زن»!  قوی، سحرانگیز و چالش برانگیز! 

😊😊😊😀😀😀

فکر کنم فردا باید شونزده ساعت تویی این گرما گشنگی و تشنگی بکشم با این وضع فعلی روحی و جسمی‌ام تا به من تهمتی نزنند که فلان است و بهمان است! آنهم با وضع کلیشه و تکراری بیهودگی، خواب، فکر به خودکشی، ترس، اضطراب و افسردگی روزمره‌ام! 

ولی خب این محتومات رو یا باید بگذورنیم و یا تیری به منبع اینها شلیک کنم که از اون کاسه‌اشون پرت بشن به در و دیوار،  این مغز مسخره با این بیهودگی و ترس و اضطراب و خواب و انزوای‌اش!  واقعیتش باید حقِ این کثافت رو گذاشت دستش، باید کشتش، نابودش کرد این منبع تمام رنج‌ها رو!  

ولی چندتا امید واهیِ لعنتی همیشه مانع میشن، همیشه! 

 «می‌دونین چیه؛ من دلم یه آرامش ابدی می‌خواد!  لعنت بهش همینه ته‌ی قضیه! می‌دونیم که هرچی به دست آوریم، کوشش کنیم، دارا و توانا باشیم، بازهم تهش همون دلسردی و ناامیدیه!،  خُب یه چیزی اینو به ما زمزمه کرده، مدام توی گوشمون خونده‌تش، قانع‌مون کرده! حالا با استفاده از تجربیات، یا فلسفه‌های دیگه و خب مشخصه که قانع شدیم، بهش رسیدیم، میدونین! قضیه همینه، دقیقا همین و چیزی شبیه اش!  » 

فقط یه خواب طولانیِ طولانی لعنتی. 

۷ نظر
Ejaz

آرزوها

سبید میگه:

ﻫﻤﻪ ﯼ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻟﺸﮕﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﻘﺶ ﺍﻭﻝ ﺑﺎﺷﻦ، ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺗﻠﺦ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺗﻌﻬﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ.

دریا
۰ نظر
Ejaz

متحیر!

مسئله های ناراحت کننده‌ای که وبلاگ  «بلاگ»  داره،  متاسفانه باعث میشه که گاهی فکر کنم که نوشته‌هایم رو به بلاگ اسکای یا ورد پرس و حتا بلاگر انتقال بدم. 

بنده یکی از زبان‌هایم بلوچی است که با دو فونت لاتین و اردو باهاش می‌نویسن،  بلاگ دات آر متاسفانه فونت اردو رو برخلاف بسیاری از خدمات دهنده‌های وبلاگ نویسی، پشتیبانی نمی کنه و بسیاری از نوشته‌ها و شعرها رو نمی توانم انتشار بدم. 

دیگه اینکه مستقیم نمی تونی از دستگاه خود عکس لود کنی!  باید اون رو اول در دیتابایس یا همچین چیزای که مال شرکت است، لود کنی (در فضای اختصاصی خودت که بهت داده) و بعدش لودش کنی در پست خود! 

حالا این کار بوسیله گوشی یه خرده زمان بر و خسته کننده نیز است،  چقد عکس‌هایی که به همین دلیل در پست هایم لود نمی کنم! 

خب وبلاگ که دارم، ولی اینجا رو واقعیتش بیشتر دوست داشتم، واقعا مرددم!  حالا بجز چندتا دوست عزیز زیاد هم بازدیدی ندارم، ولی می گم یه جایی باشه آدم چیزی بنویسه و بیادگار بذاره تا شاید خاطره شه.   حالا کاش فونت اردو رو پشتیبانی می کرد. 

۰ نظر
Ejaz