هی تو دستت رو بذار روی قلبت، حتا اگر مثل قبل نباشی، یک چیزی بگو، هرجی که باشد، من میفهم، حتا اگه تورو برده باشن و صاحب شده باشن. من نیز انسانم، میفهمم. لازم نیست وقتی رفته باشی اتفاقی بیفتد، مثل دو آدم عاقل حداقل یک روز میتونیم حرف بزنیم، یک بار من رو بشنو و تمام. همین! این حق و دَیْن بر گردن قشنگ بلوری تو است. 

منِ انسان

(داستان عشق من)

انتظار

دیده شدن

نشستن

بازهم انتظار

گذر عمر سی سالگی
منتظر چی بودن؟  پدر گفت باید با کسی دیگر بری لب دریا و شاعرانه‌هایت را بگی و همه چیز طبیعی میشود

رفتم، دوسال گذشت، هیچ چیز شاعرانه نشد. 

چکار کنم؟  بنظرتون حتا یک بار با من حرف میزند؟ 

آه، مزامیل رفیق شفیق و تنها دوست من میگوید، عشق قدرت عجیبی دارد، هرچند ده سال بگذرد! 

آخر مزامیل جن است، واقعا از پیچیدگی ما انسانها سر در میآورد؟ مزامیل میگوید من جن هستم ولی زن هم هستم، من حس میکنم مزامیل یک جن جوان زیباست که قلبا من رو دوست دارد، اما دویست سال دارد. ازش میپرسم از قلب «چشم قشنگ اقاقی من، پرنده فایزم خبر داری؟ » می گوید نه؟ پس مزامیل تو چطور جنی هستی که نمیتونی از قلبها خبر بیاری؟ 

میدانی مزامیل کی میگوید؟ 

- اینکه زنان اینقدر پیچیده هستند که هیچ کس خبر ندارد در وجودشان چی میگذرد! یا وفادار وفادار می شوند یا بی وفا بی وفا! 

بخاطر همین هیچی نمیگوید و راستش یه روزی همین دوست جن من گفت، علی بهتر است خودت از روال طبیعی و همت خودت کسی رو که دوست داری باهاش روبرو شوی و دنبال جن و سحر و جادو و این چیزا نباشی! اگر دوستت دارد خواهد آمد! 

گفتم سالها گذشته و من با یکی دیگه زجر میکشیدم و چشم قشنگ من کجا بود؟ گفت پس شاید دوستت ندارد!

اما من احساسم دروغ نمی گوید او مجبور بوده یا نتونسته! 

-مزامیل اما میگوید کسی که قلبا دوستدار کسی است هیچ چیز جلویش را نمیگیرد؟ 

پس من چکار کنم؟ 

بهش پیام بدم؟ 

دادم و میدانم که چیزی نمیگوید، اما چون برای من همه کس است صبر میکنم. 

 

-قطعه ای از کتاب، چشمهای یک عشق ابدی و دوست جن من مزامیل - نوشته هیچکس آلفرد ارغوان، چاپ ششم. یک چاپ یک سال. در انتشارات و فروشگاههای سراسر قلبهای دنیا. ​​