کاش هرچی می‌نوشتم، شخصیت‌هاش از توی چشم‌های بزرگش لبخند میزدن!

۱۰۶ مطلب توسط «Ejaz» ثبت شده است

عجله‌ای نیست، اما انسان باور نمیکند.

پرده‌رو بزن کنار، بیرون رو نگاه کن، ببین هیچ کبوتری رو در حال دویدن میبینی؟ به اون کلاغ نشسته روی آنتن ساختمون روبرو نگاه کن، به نظرت عجله داره؟ یا اون گربه‌ی توی کوچه، در حرکتش بین زیر این پراید تا اون پژو شتابی میبینی؟ اصلا شده هیچ‌وقت موقع سریع ردشدن بهت تنه‌ بزنه؟ توی تمامی مستندهای حیات‌وحش فیل قدم میزنه، زرافه راه میره و جغد آروم نگاه میکنه، حتی سریع‌ترین حیوانات هم فقط به وقتش میدوئن، چون دیوانه نیستن، تنها دیوانه‌ی زنده‌ی دنیا انسانه، آدمیزاده که هنوز تفاوت بین درحرکت‌‌بودن و شتاب‌کردن‌ رو نفهمیده و فرق بین خواستن و اصرارداشتن رو متوجه نشده، هرچی بیشتر تجربه میکنم بیشتر می‌فهمم که هیچکس بسادگی خودخواه، مغرور، و یا بی‌ملاحظه نیست، چسبوندن این صفت‌های یه‌کلمه‌ای به بقیه معمولا برای راحت‌‌تر کردن کار خودمونه، آدم‌ها فقط مضطربن، احساس بی‌پناهی میکنن، دلهره دارن که مبادا نوبتشون نشه، برای همینه که از زبونشون بیشتر از چشمشون کار میکشن، و با آرزوهاشون بیشتر وقت میگذرونن تا با صبرشون، گذر زمان و ایام فقط براشون پیام‌آور دیرشدگیه، چله‌ی زمستون بذر میکارن و بیقرار جوونه نزدنش میشن، شوخی نیست اما خرس و مورچه و زنبور بیشتر از آدمیزاد مفهوم زمان و زندگی رو فهمیدن، حیوانات آروم‌ترن چون اصلا قرار نیست زرنگ باشن، چون به حکم غریزه بخشی از کار رو به خود زندگی سپردن و از قضا روزگار هم معمولا پشیمونشون نکرده، آخر شب که برسه اون کبوتر و کلاغ‌ و گربه‌‌ی محل شما مثل همه‌ی کبوترها و کلاغ‌ها و گربه‌های مابقی دنیا به خواب میرن، سهم همه‌ی حیوانات از آرامش برابره، شاید چون خودشون خرابش نمی‌کنن، به من ربطی نداره، هرچقدر میخوایید بدویید، ولی لااقل تنه نزنید، ممنون. 

*سبیدو*

۰ نظر
Ejaz

ارور - خطا

شرکت بیان یه مسئله ای که داره این است که «نمی‌تواند به مشکلات اعضای خود و وبلاگ‌نویسان رسیدگی کند.» 

من در بلاگ اسکای هم مینویسم، تقریبا به تمام ایمیل‌ها و نظرات درسریع‌ترین زمان پاسخ میدهند و راجع به مشکلات و باگ‌ها و خطاهای وبلاگ‌تون حتما بهت مشاوره و راهنمایی میدهند، فقط امکان مهاجرت فعلا فراهم نیست! یعنی من با بیش از صد نوشته و مقاله که با تاریخ و زمان ثبت‌شدن‌شون بشه به وبلاگ دیگه منتقل‌شون کرد روبرو هستم، خب عملا با کپی پیست کیفیت مطالب و نوشته به ‌‌شد افت میکند و کار بسیار طاقت‌فرسای است.

 

قبلا من به وسیله گوشی موبایل نمیتونستم در اینجا تا یک سال پست بزارم، دقت کنید یک سال از نوشتن در دفترچه آنلاینی که سالها روش وقت صرف کردم و دوستان مجازی و واقعی خیلی خاص و معمولی ام کلن من رو به اینجا می شناختن، از فیسبوک و باقی شبکه‌ها اجتماعی خداحافظی کرده بودم، اما شرکت بیان من رو از نوشتن محروم کرده بود.

درست است که خدمات رایگان میدهد اما براساس همین تعداد اعضا است که اعتبار شرکت بالا میرود، میتواند مشتری و مشترک جدید جذب کند، تبلیغات جذب کند و کلن براساس تعداد نویسندگان و استفاده کنندگان از محصولات شرکت میتواند به عنوان یک غول باقی بماند! 

خلاصه بعد از دهها ایمیل و نظر گذاشتن و زنگ زدن، بهم گفتن شما برو بوسیله رایانه و لپ‌تاپ آنلاین شو تا بتونی پست بگذاری و متون تو امکان انتشار پیدا میکنند!

 

اصلا توجه نکردن که ممکنه من در سفر باشم و بخواهم پست بگذارم، یا بیشتر نوشته‌های من از اسکله و محل کارم هستند و مسئله دیگه اینکه من برای مدتی خونه مادربزرگ، دایی و خواهرم هستم! اصلا من رایانه ندارم و از کجا معلوم درآمد و وضعیت مالی من توان خرید لپ‌تاپ رو داشته باشد. و خنده‌دار اینکه من بوسیله رایانه یا لپ‌تاپ دوستم از مغازه‌ش ورود کردم و بازهم نتونستم پست بگذارم، تا بعد از یک سال یه تبلت خریده بودم که بلاخره خودبخود درست شد و تونستم پست بگذارم. 

 

بهرحال بنده به پاس احترام به شرکت بیان و خاطره‌های خوبم از وبلاگم هیچ جا و در هیچ شبکه‌ای برعلیه بيان تبلیغات سوء انجام ندادم و حتا یک نقد منصفانه نیز نکردم. گفتم پیش میاد. من در گوگل پلاس آن زمان یک سلبریتی محسوب می‌شدم و پست‌هام بازخورد خوبی داشت! اما هیچ متنی برعلیه شرکت ننوشتم و میدونین که فضا برعلیه شرکت‌های خدمات دهی بلاگ‌نویسی وطنی زیاد جالب نیست و عده‌ای زیادی میگن باید برین از خدمات گوگل و وردپرس و... استفاده کنید. 

 

اما من بیان رو دوست دارم. ولی انگار بیان همچین حسی نسبت به دوستان و اعضای قدیمی ش ندارد، من سال نود و چهار عضو شدم و الان داره هزار و چهارصد شروع میشه. الان دوهفته میشه که نمیتونم آخرین نمایش و بازدیدکننده‌ها رو مشخصات‌شون رو باز کنم و کلن جزئیات این دوتا گزینه باز نمیشه! چندین بار برای شرکت پیام گذاشتم که مشکل دارم، نه جوابی اومده و نه درست شده.

 

اگه من رو مدتی ندیدید و احیانا خواستین پیدام کنین. 

Alipasabandari.blogsky.com

۰ نظر
Ejaz

جویبار زندگی به وقت ابدیت!

هنوزم «فایزه» قشنگ‌ترین اسم دنیاس! ❤️

 

او

۱ نظر
Ejaz

تبریک و تاسف

یکی زلزله مسجدسلیمان و دیگری صعود نفت مسجد سلیمان؛ راجب این دوتا اتفاق میخواستم بنویسم، مدتها پیش.فقط در حد تاسف و تبریک،اما  وبلاگم اون موقع‌ها خراب بود.

الان بابت برد نفت خوشحالم، هرچند قبلنا که اهل فوتبال بودم پرسپولیسی بودم، بهانه ای بود واسه یادآوری!

دنیا می چرخد... 

۲ نظر
Ejaz

در انتظار یک طره‌ی زلف

طره زلف تو بهار روح‌های آشنای ماست پیدا شده محبوبم، الان می نویسم، یک سال دیگه ممکن اسن در جایی باشم که در یک هوا نفس‌های هم رو تنفس میکنیم، من قول میدم، احساس می کنم و می آیم. پیدا شده ی محبوبم در آینده! تعجب خواهی کرد و خواهی دانست میزامیل جن مخصوص یک مدیر برنامه منحصر به فرد است. 

در خانه بکر خوشگل کنار دریا با سیگاری روشن و یک گیلاس شراب منتظرم که بیایی و دست در گردنم بیندازی، سرش را روی شونه ام و با آهی بنشیند و بگوید - سلام، بوی روح تو عجب آشناست. 

و بگوی بلاخره اومدم - و لبخند بزنی. منم نگاهت بکنم و با یه لبخند بگم سلام و به نوشیدن ادامه بدهم و این لحظات در این نقطه تا هزاران سال متوقف شود و در درون خود جاری باشد.

من رو بشناس، وقتی زیر درخت پربارت، پشت دیوار از اکسیژنش مصرف کردم ومیدانستم تو نیز مصرف می کنی. 

۰ نظر
Ejaz

دوره‌های دگردیسی و مارهای شیطان پرست زندگی!

درحال گذارن یک دوره‌ی دگردیسی روحی و تا حدی جسمی هم هستم، باوجود اصالت وجودی مثبت این کنش؛ اتفاقاتِ گریزناپذیر گاها باعث می‌شوند قطعه‌های منفی‌ی نیز بدنه این دوره را دستخوش تغییراتی به نفع خود کنند. 

الان قصد ندارم از خود دگردیسی بنویسم و ماهیت اصلی آن را قصد توضیح دادن ندارم، صرفا ازین اتفاقات مقطعی در قطعه‌های لحظات زندگی عصبانی‌ام! نه آنکه انتظار نداشتم، بلکه میگم حداقل دراین دوره‌ی خاص حداقل درین مورد خاص پیش نمی‌اومدن، مثلا؛ 

می‌خواهی به معنویات رجوع کنی و باور کنی که اصل زندگی هستن و مادیات بالکل از لحاظ فیزیکی حتا بهشون وابسته‌ن و درین حیطه درحال گذر هستی که مشکلات عاطفی برات پیش می‌آیند. چون ذهنیات شخصی‌ت نیز طبیعی نیست و نگاهت با محوطه‌ات فرق دارد خب این مسایل باعث می‌شوند نتوانی از پس مشکلات آنطور که باید بربیایی. خب، حالا بخواهم تصمیم بگیرم می بینم میان‌بر است و اصلا با اخلاقیات لعنتی من همخوانی ندارد و خطا محسوب میشود. هرچند جامعه و اجتماع کاملا میتوانند به نفع من کنار بکشند اما معیارهای انسانی گلوم رو می‌فشارن! 

گاهی احساس میکنم سعی ام فقط توجیه کردن خودم و چشم بسته ادامه دادن است، فقط امیدوارم یه جای این گره لعنتی کور نشود. 

ولی یک امید واهی از قدیم با من بوده، الان دوره‌ قوت‌ش محسوب می‌شود و دگردیسی امیدوارم اتفاق بیفتد و من با لباس سبز جدید مثبت به بازار زندگی با شمایل متفاوت روانه شوم. 

 

۱ نظر
Ejaz

بیست و نهم شهریور و به علاوه یک بر چند میلیارد

بیست و نهم شهریور ماه تاریخ تولد من هستش! 

چه اتفاقی افتاده؟ بدون هیچ‌گونه هماهنگی قبلی یک وجود پا به عرصه هستی گذاشت، روی کره‌ای سنگی که غالب سطح‌ش رو آب پوشانده، بهش میگن زمین. 

این زمین نقطه‌هاش خیلی متفاوت است، اما اینکه کجا بهتره! نسبی هستش. بهترش میکنن. 

یکی منطقه‌اش ریگ‌زار بوده، گلستانش کرده، پول و ثروت واسه ملتش بهم زده و حالشون خوبه. یکی هم کنار دریا و در باغ و مزرعه و کوهپایه و فلان جا شده نقطه موردنظر زندگی‌اش، اما گند زده به نقطه و زندگی و خودش. 

اصلا خسته میشیم اگه این نوع مسائل رو بشماریم، از مطلقاش بگیم، از نسبی‌هاش، از استثناها، از شانس‌ها و خیلی قواعد دیگه! اما در کل بعضی‌ها در بعضی جاها حالشون بیشتر خوبه :)

 

خب این موجود وقتی به وجود آمد و جزو هستی شد، داشت شکل می‌گرفت و بزرگ‌تر می‌شد و در این حین بگم که خیلی راضی بود (اجازه بدین صورتم رو اون‌ور کنم و کمی یواشکی بخندم، خب ببخشید، تموم شد). خب بدبخت داشت بزرگتر میشد، هنوز کوچیک بود، متقاعبا فکر، ذهن و مغز نیز کوچیک بود! البته در همون حین راضی بودن به کلیاتی برمیگشت که دست خودش نبودن، خب! همون چیزای که همه ما انسانها از هر قوم و ملیت و جغرافیا و باور وقتی کوچیک هستیم و هنوز شکل نگرفتیم و دنیا و زمین رو اصلا نشناختیم، از همون چیزامون راضی هستیم.

 

یهو دید مغزش فیزیکا کامل شکل گرفت، ذهن شروع به کنکاش کرد، تجارب گرد هم آمدن و استنتاج شروع شد! چی شد؟ 

بغض، گریه، پشیمونی، ناراحتی و این چیزا جزو لاینفک زندگی این بشر پیچیده لامذهب هستن و اصلا ازش گریزی نیست، حتا دراگ لعنتی نیز کثافت به تمام معناست، مقطعی و جزءجزء عمل میکنه، اما اینقد بهش محتاج است این بشر بدبخت که هرروز بیشتراز دیروز آویزونش است، مثل زنان هرجایی اصلا براش مهم نیست که داره مثلا روحش رو هم میفروشه! البته این زنان کارشون شرف داره به بشری که وابسته به دراگ لعنتی است. آخ شاید بگم که تقصیر نداره، مسئله مثل همیشه پیچیده شد. همین پیچش‌های لعنتی هستن که آدم وقتی یاد اتفاق بیست و نهم شهریور لعنتی می‌افته باز میره تو فکر! 

 

این تفکر سرانجام خاصی نداره، چون کاری نیست که بشه این رو تغییر داد. فقط همین خود است که در دستان خود است و باید از خود خود نگه‌داری کند که بیخود نشود زندگی‌اش! 

 

سالروز پیدایش بنده ... باشد. این جای سه نقطه واقعا باید چی گذاشت؟ 

۰ نظر
Ejaz

بازگشت به خانه

تا یک سال وبلاگم خراب بود، از پشتیبانی بلاگ گفتن که باید با رایانه وارد بشی و راهی نداره. الان تبلت گرفتم تا بهتر ببینم، بخوانم و اگه تونستم بنویسم. دراین سال هرچی زور زدم نتونستم مطلب آپلود کنم. البته بین این خرابی به بیان بلاگ وفادار بودم و مهاجرت نکردم. بازم سلام دوستان. 

۰ نظر
Ejaz

Come back

 سلام.

دستگاه رو عوض کردم، قبلی تا ماها نذاشت پست بذارم. 

آزمایش

۰ نظر
Ejaz

م. ن

منیر نور رفیقم جایی نوشته بود:

"مرچاں جاھے پہ گریوگءَ نہ رسیت 

مرچاں مردم ھوں دل دلءَ چیر اَنت". 


۰ نظر
Ejaz