کاش هرچی می‌نوشتم، شخصیت‌هاش از توی چشم‌های بزرگش لبخند میزدن!

می آید؟ وجود دارد؟

در نبود شما، دلتنگی‌ها بی‌پرواتر شدن. 

 

(برای همه‌ی شمایی که نیستین) 

۰ نظر
Ejaz

یک خط، یک زن، یک سبزه‌رو و کُنده‌ای بردوش گناهاکاری

من به همه‌ی آنها بدهکارم، می‌توانستم کمک‌شان کنم، حداقل معنوی، هرچند که خودشان نخواستند.  اگر هنوز هم به صورت‌شان زل بزنم، با چشم‌های بی‌روح‌شان خواهند گفت "نمی‌خواهیم، تو خودت به کمک نیاز داری". 

 

آنها مسحورن!  مسحورِ ترس، همه‌مان ترسیدیم فقط اَشکالش متفاوت است. 

البته یک چیز دیگری که دوباره روح له‌شده‌ام را سیخونک میزند، این است که وقتی از جاده‌ی انتهای دریا می‌گذرم، آوایی می‌گوید "تو که حداقل دست و بالت باز بود، یا حداقل بازتر بود". 

 

من این عذاب را به‌سانِ کُنده‌ایی خاردار با خود حمل می‌کنم، من نیز رفیق قافله شدم، شریک کاروان.  من ترس را که چشم‌هایی قرمز داشت به سروری برگزیدم، من کُنده را حمل می‌کنم، بگذار از دوش‌هایم خون بریزد. اینطور شاید با خودم کنار بیایم نه با گناهانم. 

 

دیشب داستان زنی سبزه‌رو را خواندم که موهای وِزش بر دوش‌های نیمه‌برهنه‌ی روشن‌ش می‌درخشید. داستان زنی سبزه‌رو که هنوز دختر بود.  شب خوابش را دیدم که چشم‌های نیمه‌درخشان‌ش بر من زل می‌زد، من دوش‌های خونی و پر از خار خود را نشانش دادم. در مقابل‌شان احساسی نداشت، انگار او میدانست من بار وجدان خود را به‌دوش می‌کشم، نه بار گناهان خود را. 

 

شعری از یک زن بنگالی را دست کاری کردم و به نام زن بیوه‌ای آشنا سرودم، اما در موقع خواب زیر لب.  روزی این سرزمین را ترک می‌گویم و با کُنده سنگین خون‌آلودم به سوی روشناییهای می‌روم که آنهای روشنش کرده‌ان با صلیب گناه‌هان‌شان دور شهر می‌گشتن.  روزی همه سبزه رویان را ترک خواهم گفت. 

 

 

۰ نظر
Ejaz

مــــومنانہ***

نگاه از صدای تو ایمن می‌شود.

چه مؤمنانه نامِ مرا آواز می‌کنی! 

 

            "احمد شاملو"

۰ نظر
Ejaz

ھمـہ چیـز خداست!

خدا من عاشق توام،  من به‌تو ایمان دارم و این ارزشمندترین چیزی است که می‌تونم داشته باشم. 


۰ نظر
Ejaz

چرا بیان اینطور شده؟

چرا دیگه تصاویر همراه با متن نمایش داده نمی‌شن؟  صرفا لینک دریافت تصاویر  رو پای مطلب انتشار داده شده درج می‌کنه؟ 

من کلی وقت می‌زارم می‌رم تصاویر پیدا می‌کنم برای مطالب‌م، همیشه نسبت به انتخاب تصاویرمطالب‌م کلی وسوسه و دغدغه به خرج دادم و می‌دم.  اما العان دوتا وبلاگم متاسفانه چنین بلای گریبان‌شون رو گرفته. منم زیاد تنظیمات وبلاگ رو بلد نیستم، اما این تصاویر و متون دیگه خیلی ساده و ابتدایی است و به نظرم تنظیمات مثل سابق هستند!  خدا به خیر کنه. شصت و خرده‌ای یادداشت اینجا دارم. دفترچه گوشی‌ام با پونصدتا یادداشت پاک شده، همه‌ی امیدم اینجا بود. 

۰ نظر
Ejaz

Star in Ocean - ستاره‌هایی از سرزمین اقیانوس



لحظه‌ای پیش‌تر، بعد از غروب آفتاب، نوشته‌ها و وبلاگ‌هایی رو میخوندم و بعدتر راه افتادم و درحالی که هوا تاریک و روشن و کمی سرد بود، کنار موج‌ها و صدای‌شان و نور شان که در شب روشن می‌شوند. قدم زدم. چون وبلاگ قشنگی خوانده بود، از شخصی فوق العاده بود. 

اما در تمامی راه داشتم فکر می‌کردم. 

بعضی‌ها هستند که آدم در برخی از مسایل‌شان می‌ماند، مثلا برخی وبلاگ نویس‌ها خاطرات روزانه‌شان، اتفاقات هفتگی و ماهیانه‌شان و یا حتا برخی مسایل برجسته خود را می‌نویسند، اینقدر از خواند‌ن‌شان گوشه و کنار را فراموش می‌کنی و درشان غرق می‌شوی که انگار "تو" داری به یک آشنای نزدیک گوش می‌کنی. حالا خیلی از کسان چنین قابلیت و استعدادی را در نوشتن دارند، زیاد جالب‌انگیز نیست - جالب این است که برخی را حتا با یک بار خواندن می‌توانی شخصیت‌شان را درک کنی، اخلاق‌شان را به‌شناسی، به صداقت سفید، بی‌آلایش و پاک‌شان پی ببری، بدونی چقدر انسان‌های عالی‌ی هستند، چقدر بی‌ریا هستند، چقدر خوب هستند. 

همیشه وقتی کنار اقیانوس قدم می‌زنی، دوست داری باهات باشن، اقیانوس فقط به این‌ها دل می‌بندد و برای این‌ها عطر افشانی می‌کند، چون پاک‌ند، مثل خود طبیعت، مثل خود اقیانوس. اقیانوس آدم‌هایی مثل ما رو پَس می‌زنه، می‌گوید نیایید، برگردید، شما آلوده شدید، از طبیعت نیستید. 

آخ چقدر "انسان‌های صاف و صادق فکر کردن بهشان خوب است"، لذت بخش است. می‌شود امیدوار شد به همه چیز. 

قبل‌ترها در همین وبلاگ نوشتم، ما به دوره‌ای رسیدیم که اگر واقعا از کسی از چیزی خوش‌تان اومد، حالا هر خوش آمدنی، از صداقتش، از شخصیت‌ش، از قلم‌ش از منش‌ش. مهم نیست، کافی‌ی خوش‌ت بیاید. اما کسی دیگر باور نمی‌کند. چون ما انسان‌ها دروغ زیاد می‌گوییم، ریا زیاد کردیم، سوءاستفاده زیاد انجام دادیم، همش هدفی داشتیم و دنبال منافعی بودیم. دیگر همه به همه‌چیز ذاتا مشکوک شدن. 

اما همین‌ها، همین خوبان گاهی آدم‌رو امیدوار می‌کنند، به همه‌چیز. به قدم زدن کنار اقیانوس. به دویدن با زندگی. به "صبح‌خیر گفتن به لبخند". 

خیلی کم می‌بینی‌شان، اما هستن.  حتا اگر تو این‌طرف ایران در آخر جنوب و شرق‌ش باشی، می بینی‌شان. 

طراوت عطر قلب‌شان را حس می‌کنی، به خلوص قلب‌شان که عشق به خدا را حمل می‌کند نظر می‌اندازی و بزرگی و سبزی سرزمین‌ش را می‌بینی. باور بکنید انسان‌ها، باور بکنید دوستان،  "سرزمین قلب‌شان از قاره هم بزرگ‌تر است". 


۰ نظر
Ejaz

؟!

از سکوت و صبر و مهربانی خطرناک تر چی؟ 


"ابراهیم گلستان"

۰ نظر
Ejaz

خلوت‌گاهِ خلوت

انگار دیگه کسی دفترچه‌ی آنلاینِ مارا زیاد نمی‌خواند. انگار دیگر بیشتر مشغول انتشار عکس سرعت‌شمار کیلومتر ماشین و غذای‌شان در اینستاگرام هستند.  خب این به معنی این است که نانویسنده‌ها و ساده‌نویس‌هایی مثل ما باید حالا حالاها بدوند و یاد بگیرند که چطور بنویسند. 

اما کیفیت آن‌چیز خوب است که همین مخاطب من برای من دارد. حتا اگر ماهی یه‌بار بیاید. 

من هرگز برای وبلاگ‌م تبلیغ نکردم. 

اما تمرکزم را می‌گذارم برای وبلاگ جدیدم، می‌خواهم آلبومی بزرگ از پسابندر بسازم. 

۱ نظر
Ejaz

Ali Baloch

اینجا سوار وانت تویوتای قدیمی هستم. 

یه کارگاه مصالح سیمانی داریم، خب. ماهم با رفیق‌مون در قسمت حمل و نقل‌یم. خب زندگی به همین سادگی و قشنگی است. 

ولی این مال چند روز پیشه، العان سبیل دارم :))) علی بلوچ

۱ نظر
Ejaz

صورت‌هایی بدون سبیل و با سبیل

می‌خوام یه عکس از خودم بذارم. این‌روزا دو قیافه داشتم، با سبیل و بی‌سیبیل. حالا نمیدونم کدام‌شان زودتر از پوشه اومد بیرون. 

۱ نظر
Ejaz