در باغ استوایی سواحل، در فصل تابستان. پرندهای پوشیده در نمِ باران، برای جفتِ فانتزی خویش میگوید :
میخواهم که منطق اساسی دنیا و موجوداتش بهم بهخورد. میخواهم آنچه که میخواهیم بشود.
من تا ابد عاشق جفتام بمانم، کششجنسی بدلی از عشق نباشد، متکی به آن نباشد.
عشق لایزال باشد و مستقل، فارغ از هرگونه کُنشهای ذهنی و تمنای جمسی.
عشق به چنان استقلال معنایی برسد که، واژهاش صرفا یادآور خودش باشد.
شنیدن واژهگان عشاق به همان اندازهی اولیش دلگشا باشند، تکرر در هرچه باشد در این "اَبراِحساسِ زندگی" نه.
این نباشد که با اتمام فعالیت هرمونها و تسترونها. و کاهش آنها (و یا هرچه موادشیمایی بدن که دخیلهستند) همه شور، همه شوق، همه احتیاج، همه شر رخت ببندد، پر بکشد.
چنان باشد که اینجا، بله صرفا اینجا و در این موردْ طبیعت به آنصورتطبیعی خودش عمل نکند، تخفیف بدهد، تماشاگر شادی و لذت باشد، با وجود تمام فلسفهی سردی و بیجانبداریاش؛ اینجایش را لبخند بزند. و کارش هم نلنگد. مثل آن زنجیرهای را که قطعش کنی بهم میریزد، این بهم نریزد و این را بهعنوان یک اصل در اساسش جا بیاندازد.
برگهای در بالای شاخساری گفت:
آن که تو توصیفش میکنی بهشت است.
در ضمن این واژهها و احساسها و شورهایت مقطعین، همین تو فردا ممکنه همچین اصولی را برای مادیات آرزو بکنی و بخوای، پسفردا واسه یه نیاز و غریزهای دیگه! تضمینی نیست قربانت، هیج تضمینی نیست که اولویتِ ویژه و خاص شما همیشه "اینموردخاص" باشد. هه، ههه..
پرنده گفت: میگویند وجود رنج، برای درکِ بهتر لذت شادی است. وجود سیاهی نشاندهندهی قشنگی وجود سفیدیست. اینها باشند، این اصول فرگشتی طبیعت را که نمیشود ازهم زدود.
اما؛ وقتی پای عشق درمیان آید، صرفا فلسفهی "تکرر" از اصول طبیعت پنهان شود.
جور دیگر آیا میشود عشقی بهمعنایی واقعی پایدار داشته باشیم؟ طبیعت بیرحم است، نه! اون کارش را میکند، توجه ندارد من و تو چقدر نیاز داریم و نیازمندیم. چقدر میخواهیم لذت ببرم، شاد باشیم.
ولی همیشه کلکی سوار میکنیم تا از اصولی گریز بزنیم، افیونی خلق کنیم و دمی سرخوش باشیم. همهی ما درحال نوشیدن شیرهی خشخاشایم، تو استعاره و انتزاعی شدهاش را به روحت مینوشانی، من شیرهاش را فیزیکن به بدنم جریان میدهم. کار من چقدر بدتر است، آن جزییات است دیگر، کلیات نیست.
البته جناب برگ شما درست میفرمایید، من به عنوان یک جاندار بیشتر در لحظهْ احساساتم غالب میشود و ممکن است تصمیمی، هدفی، چیزی اتخاذ کنم و فردایش تغییر کند. ولی خب یکیاش اگه واقعا قرار باشد تحقق یابد و اصول طبیعی کیهان، کهکشان، منظومهشمسی و سیاره زمین بخوان صرفِ گلِ روی کسی، تخفیفی برای موردی قایل بشن؛ همین باشد، یعنی همین "عشق و باهم بودن و باقی مرتبطاتش"! البته واژه عشق فلسفیات گستردهای در منطقهی تقسیمی خودش داره.
اما طبیعت آن موقع که بخواد برای مورد-م تخفیف بده، مطمئنم که خودش درکم خواهد کرد، منظورم رو از" اونعشقخاص" خواهد فهمید. بهرحالْ من و قلب و ذهنم نیز جزیی از اونیم دیگه.
***
بله! دنیاست و جانداران و غریزههایشان و خوابهایشان! کاریش نمیشه کرد. آرزو دارن دیگه.
پرنده و انسان نداریم.