لئورنارد کوهن خونده بود:


وقتی در راه لاریسا دیدمت ،

- جاده‌ی مستقیمی که از میان درختان سدر می‌گذرد –

فکر کردی من مرد جاده‌ام ،

و عاشقم شدی .

اما من ،

مرد جاده نیستم ،

من گم شده بودم ...