ﺩﺭ ﺣﻖ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎﺋﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ، ﺁﺭﺯﻭی ﺭﻧﺠﻮﺭﯼ، ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ، ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ، ﺑﺪﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﻭ ﺁﺯﺭﺩﮔﯽﻣﯿﮑﻨﻢ .ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﺭﺷﻤﺎﺭﯼﮊﺭﻑ ،ﻋﺬﺍﺏ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﮔﺎﻥ ﻧﺎﺁﺷﻨﺎ ﻧﻤﺎﻧﻨﺪ.

 «نیچه» 




***

امشب، اکنون برگشتم به کرانه‌ی ساحل اقیانوس همیشه آبیِ هند.  برگشتم به  «پسابندر». 

دوره تعیین شده نقاهتم به پایان رسید، البته نمی دونم چقدر خوب شدم!  دوره‌ی یک و نیم ماه‌ی که شماره‌ام رو بستم و از تموم دوستان  (به‌جز عزیزخان) دور بودم، بعضی‌ها رو به زور رنجوندم و فراری دادم، دل خیلی‌ها رو شکستم.  چون میدانستم در اون مدت که احوالم ناخوش است بیشتر باعث رنجش جان و نفس‌های شان می‌شوم. می دونم و علم دارم اگر باهام در رابطه نزدیک بودن بدتر باهاشون می‌کردم.  

منّتی نیست و وظیفه انسانی هرکسی است که رنج‌ها، زخم‌ها و دردها را باید تنهایی به دوش بکشد.  نخواستم در این دوره خاص کسی را هم به دنبال خود بکشونم و  لحظه به لحظه دلش رو بشکنم.  اینجا، این موقع باید  انسان‌هایی آسمانی در کنارت باشن که زمانه از آنها دیگر تهی‌ست. دقیقن همانند خودم که به شدت زمینی‌ام و حتا بدتر. 

جای گله نیست، چون گله‌ای ندارم، هیچ و هیچ. تماما و مفصلن شرایط ایجاب شده انتخاب خودم بود. اما دوست دارم ببخشندم.  میدونم شما هم کسانی را که از ته دل دوست دارین هرگز دستشان را نمی گیرید و بر مسیر خشک و سوزان و پردرد با آنها راه نمی روید. همیشه با آنها مسیرهایی را انتخاب میکنین که اطمینان دارین خاری در مسیر به پایشان فرو نغلتد. 


***عکس زوم شده در اواسط دوره حضورم در اتاقم در کوهپایه جن‌ها بود. العان با سبیلی باریک و یک کوله‌پشتی به ساحل پرندگان مهاجرم برگشتم، اما پرندگان خونه‌ام چون تابستون است به روسیه، سیبری رفتن، زمستون آینده به سلامتی برمیگردن. با بوهای آلبالوی پرهاشون که تقدیم به شما 💜. Ejaz baloch