یه نوشته دارم، تو دفترچه‌ام بود..  دو بخشِ،  قسمت اولش رو "هیچکده" نوشته،  بخشِ دوم،  پایینش، رو من نوشتم.

داشتم یاددشت‌هام رو مجددا نگاه می‌کردم، این یادداشت رو اون میان دیدم،   گفتم بزارمش اینجا. مال حدودا نزدیک به یه سال پیش است.  بهرحال حس‌ها و تفکرات رو بنویسیم خوبه، حداقل اینجا، دنیای مجازی ثبت بشن هم، بازهم خوبه!  این یک چیزیه، یک مسئله است، لزومی نیست من بهش عمل می‌کنم یا کسی دیگه، یا اصلا بهش عمل می‌شه یا نه! ولی هَست، واقعیتِ، وجود داره! 

***

هیچ‌کده گفت:

هیچ سردرگمی‌ای خوفناک‌تر از گم‌شدن در زن نیست . زن را باید بلد بود . زنی که مرد او را بلد نباشد انگار تاریکی مطلق است ، انگار هزارتوی ِ سوزان. زنی که مرد او را بلد نباشد انگار رازی است هزار رمز. زن را باید بلد بود . سرانگشت‌سرانگشت از تن ، توی‌درتوی از دل ، کلمه‌کلمه از روح . که سوی ِ نور ، که راه ِ بهشت ، که اسم ِ اعظم . زن را باید بلد بود ...

*

من می‌گویم:

میگفتن اگه اسم اعظم خدا رو بلد باشی دیگه به کمال رسیدی، به انتهای معنویات سر شدی، جوری که همه مسائل در تو کاملن. مستجاب الدعا می‌شوی و... 

اما باید دریافت که اسم اعظم زن نیز وجود دارد، باید آن را کشف کرد، به آن رسید. چگونه اسم اعظم خدا را کشف میکنند؟ 

با شناخت، با معرفت معنویات و دین، اینها هم پایه به پایه، پله به پله، از اول تا آخر شروع و پایان دارد. 

اسم اعظم زن نیز اینگونه است. از پله پله و مرحله مرحله و پایه شروع می‌شود؛  از کشف یک لبخند، از بافتن مو، از نوشتن شعری برای او - یعنی در محتوایِ شعر وصفش کنی! مخصوصا نگاه‌اش رو-.  از درک اینکه او گلی است که به تصنیف و شعر زنده است و اگر این‌ها رو قطع کنی، برایش نگی، می پژمرد. جریان و روند رشد و نگه داشتن اون گل را باید بلد بود و یاد داشت. 

اسم اعظم زن از این‌ها می‌گذرد.. در پایان این کشفیات می‌آید، از انگشت انگشت بلد بودنِ زن، از مو به مو کشفِ او.. 

***

خوب