الآن اتاق نویدم، خاطرهها هجوم آوردهاند به تمام تنام، انگار خستگی و ملالت را میزدایند و میدهند آب اقیانوس با خود ببرد.
بوی اتاق نوید برایم پر از خاطره است. همین یک سال پیش را بهیاد میآورم، روی تخت نوید دراز میکشیدم، چای میخوردم و صبحزود میرفتیم ماهیگیری! سرما و زمستون خوب است، حداقل برای ما گرمازییها خوب است، تازه هوای ما میشود ۲۲ درجه، دریای ما میشود آبی آبی، ماهیهای ما فلسهایشان تازه شروع به انعکاس زیبای و نور نقرهای روشن میکند.
پریروز برگشتم، نوید میگوید بازهم بریم دریا، ماهیگیری.
اما وقتی داشتم برمیگشتم عزیزِ جانی گفت زود برگرد، یک هفته بیشتر نمان.
من میگذارم نور به چشمان و قلب من بتابد، میگذارم اما اینبار حقیقت را گم نکنم، اینبار نگذارم تاریکی حاکم شود و سیاهی شکلدهنده و نقاش دل باشد. وقتی حال آدم خوب باشد، همهجا خوب است، پیش همه کس لذتبخش است. ما دنیایمان را در ذهنمان حمل میکنیم، رنگها آنجا هستند.
عزیزِ جانِ برادر، قول میدهم با حال خوب برگردم و دنیای تورا هم رنگی میکنم، نور میاندازم.