هرچند خیلی دیر آپدیت میشدم اینجا اما دل کندن سخت هست، چشام برای نوشتن یاری نمی‌کند، هرچند روی نوشتن و جملات و سبک تعصب دارم! 

مسئله فعلا چشم ها هستن، با یک چشم ضعیف و نیمه تاریک کار میکنم. همین که نفسی باقی ماند تا اکسیژن بیشتری تبدیل به دی اکسید کربن شود باز جای شکرش باقی س؛ درین عصر هوش مصنوعی و اینستا گرام با بهتر شدن چشمام اگه قسمتم بود باز هم برای پیچ و تاب موهایش مینویسم! 

دیگه اشتباهات نگارشی رو عفو کنید مثل سابق فعلا نیستم! 

 

بزرگترین لطف خدا بهم نترسیدنم اندازه سر یه سوزن بود، دو روز عملم عقب افتاد و پرستارا دعا میکردن من فقط عمل بشم از بس مسخره بازی در می آوردم و درحالی توسط سرم تغذیه میشدم بخاطر نوبت عمل تا روز سوم رو مغزم زیر تیغ رفت چند بار تازه وارد ها رو سعی می‌کردم گول بزنم آب و چای بگیرم و تلفیق انگلیسی اردو ام نیز مسخره بود و بعدش بلوچی فارسی حرف میزدم! فقط خسته م بود!  

من تومور مغز گرفتم، در یکی از پیشرفته و مجهزترین بیمارستان‌های کشور پاکستان و منطقه عمل مغز شدم! فعلا خوبم و رو به بهبود اما ناتوان از حرکت و با پای فلج و متاسفانه چشمای کم کار! 

قاعدتا اینستا یادداشت میکردم چندصد نفری میدیدن و کلی هم روحیه میدادن. اینجا اما خلوت گاه یادگاری های منه، دونفر اگه دیدن اونا خاص هستن و مهم.