کاش هرچی می‌نوشتم، شخصیت‌هاش از توی چشم‌های بزرگش لبخند میزدن!

۲ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

دل‌تنگی‌هایی زیر و کنار یک درخت با برگ‌های قرمز.

من خواب دیدم که خط جشمات کمی پررنگ‌تر بودن، اعتراض کردم! دادستانی اومد، قاضی اومد و دادرسی شروع شد، اعتراض من وارد شد، به من حق دادن، برای همه گیردادن‌هایم به من حق دادن، قاضی حکم صادر کرد، من برنده شدم. از خواب بیدار شدم. 

بعدش وارد دنیای واقعی شدم؛ 

بعدش من یک عکس کنار جاده‌ای دیدم، از تو، دلم گرفت، بی منطق و عقل و هوش دلم گرفت، خنده‌دار است، یعنی که من نبودم، بی من بود! حتا شعرهایی که نوشته بودی باز دلم گرفت، شعر نوشتی و من کجا بودم؟ چنین زیبایی از ذهن تو گذشت، لب تو آهسته خواندش و انگشتان تو نوشتنش، من نبودم! فکر کن جمع ذهن تو، قلب تو، لبای غنچه قشنگ تو، انگشت تو، احساس تو اونم در کنار شعر با تلفیق ضربان قلبت؛ وای خدایا این همه زیبایی ناب یکجا بودن و من نبودم که نگاهشان کنم، زل بزنم‌شان! تلفیق این همه زیبایی مثل چی بودن بنظر شما؟ حالا یه مثال میزنم؛ بعضی اتفاقات در کهکشان و منظومه شمسی هستن که فقط در طول عمری که ما انسان‌ها داریم یه بار شکل میگیرن، یعنی چندتا ستاره کنار هم قرار میگیرن.

یا در همین زمین حتا، فکر کن در کوهستانی یک آهوی مخصوص با بچه‌اش بره یه دره‌ای و همزمان نوزاد یه جانور خیلی کمیاب نیز اونجا باشد و یه پرنده خاص نیز همین لحظه بیاد روی تخم‌هایش بخوابد، همزمان برف یه طرف کوهستان شروع به بارش کند، یه طرف هوا گرم تر باشد و بارون کمی بزند و بعدش رنگین کمان شکل بگیرد! خلاصه اتفاقاتی بیفتد که نادر، خاص و قیمتی هستن،  زیبان! فکر کن تو دوربین قدرتمند دستت باشد و یه آتشفشان وسط اقیانوس یهو فوران کند، و یه وال بزرگ سفید همین لحظه بغل کشتی کروز تو بپرد از آب بیرون! بنظرم من تلفیق و ترکیب قلب، چشمای پرسش‌گر، شوریدن شعر در ذهنت، لبای تو که آهسته تکون میخورن، انگشتای زیبات که یادداشت میکنن و جمع این جزئیات لحظه‌ی تو هم جز پیشامدهای نادر طبیعت در کیهان هستند و از همه ی همه ی اتفاقات دیگه کیهان و جهان زیباتر. پس من دلگیرم که من نبودم! من قلم به دستم، ثبتش میکنم. من باید باشم، وقتی لبخند میزنی من باید باشم. من اصلا نسبت به تو خودم رو محق میدونم. 

۰ نظر
Ejaz

مضحک نبود، اونایی که از دور می بینن درکی از حست ندارن، تو واسه خودت زندگی کن.

شیلنگ آب دستمه، بالای پشت بوم هستم، به فرش تازه سیمانیِ پشت بوم آب میدم، دریا بشکل خیلی بیرحمانه‌ای آبی‌ست، زیباست، اصلا به این همه آب زیر آسمون بجز آبی چی میاد؟ دریا با اون دریا بودنش صرفا بهش آبی میاد، فکر کن دخترای هستن بغایت زیبا که همه رنگ‌ها بهشون میاد! یعنی فراتر از دریا، یعنی نگاه کردن بهشون دوپامین خالص است، اعتیادشون فراتر از کتامین است. 

حالا مسئله ماجرا اینجاست، من الکل توی رگ‌هایم جریان دارد، همه جا گرمی ویژه‌ای احساس میکنم، همه چی رنگارنگ است، "سعید پور سعید" میخواند، یکی ازون آهنگ‌های قدیمی‌اش رو.. "هرچند که نام من ز لبت محو گشت و مرد، یاد مرا چگونه فراموش میکنی!".

درخت‌های داخل حیاط همسایه‌ها، صدای پریدن و نشستن کبوترا، چندتا مرغ خانگی که رو دیوار انگار دنبال چیزی میگردن، گربه‌ای بی‌خیال یه گوشه کِز کرده و انگار غم عالم توی اون چشای تیله‌ایش انبار شده! آهنگ تا مغز استخوانم نفوذ میکند، الکل بیشتر بدنم رو میگیرد، روحم رو مثل بچه کوچیکا یه گوشه انگار نشانده و دارد روی سرش دست میکشد! 

من شیلنگ رو به سمت آسمون گرفتم، انگشت رو گذاشتم روش، و فشار، آب رو با سرعت خارج میکند اما آب به یک خط باریک تبدیل می‌شود و به شکل قطرات بسیار ریز به سمتم برمیگردد، خنکای بی اندازه لذت بخشی به سر و صورتم میخورد!

کم کم میگذرد و الکل اثرش فروکش میکند، آهنگ سعید پورسعید به انتها رسیده و یه آهنگ معمولی دیگه پلی شده است، یهو میشم معمولی، حس و حالم نیز تغییر میکند! اما بعدش یه گوشه میشینم و به حرکاتی که انجام دادم دقت میکنم، فرض میگیرم یه شخص دیگه هستم که دارم خودم رو بالا پشت بوم می بینم! همه چی واقعا ازین فاصله، درین حالت معمولی، معمولی است، اصلا مضحک است.

ولی اون لحظه، اون مستی و حالش حتا اگه پونزده دقیقه هم بود، پونزده دقیقه بود! مثل آغوش گرفتن یه نفر در حتا پنج دقیقه! حالا باید بیاییم و بشینیم سرجمع جمع ببندیم این دقایق رو، این آغوش گرفتن‌ها، این نفس کشیدن‌ها زیر گردن، این انداختن زلف‌های او به پشت گوشش؟ چندتا ازینا دارین؟ زندگی همیناست. 

۰ نظر
Ejaz