کاش هرچی می‌نوشتم، شخصیت‌هاش از توی چشم‌های بزرگش لبخند میزدن!

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

چای

یه جمله‌ایی که همیشه من رو به وجد میاره اینه که،  «علی / اعجاز بیا چای‌ت رو بخور» و من خوشحال و پراز انرژی برمیگردم طرف استکانم!

اما همین جمله نیز گاها چنان توی ذوقم می‌زند که حداقل در همون لحظه حالم مساعد‌ بودن رو از دست میده، و این زمانی است که بعدِ این جمله برمیگردم و میبینم چای‌ام یک سیاهِ پررنگ است!

این چای قرار بود که اول با شیر قاطی شده باشد و شیرین شیرین هم چنین.  اما وقتی بدون شیر است باید کم‌رنگ، شیرین و بازهم شیرین باشد. کم رنگ با لکه‌های حل شده‌ی شبه‌خون که قرمز است و انگار به چای هویت بخشیده است و به من روحیه. نه انگار که در چای اول قیرریخته‌ان و بعدش تریاک درش تا تونسته‌ان آب کرده‌ان و سرِ آخر زهرِ مشهور هلاهل هم روش! چای شده این؛ سیاه و تلخ. این ضدحال تاریخی من در هردفعه است که دفعه پیش پیش‌اش هیچ است. 

 

چای ام باید شیر قاطی‌اش باشد، چای ام باید قرمزِ کم رنگی باشد که انگار صورت دختربچه‌ سیزده ساله سفیدی است که بهش گفتن چقد خوشگلی و سرخ شده است. آره قرمز و سرخ. 

چای حیات بخش ترین نوشیدنی دنیاست و تو هردفعه با ولعی بیشتر می‌نوشی و هرگز روز دوم‌ش، حتا ساعت دومش نمیگویی زیاد خورده ام، دیگه نمیتونم. چون مثل هیچ نوشیدنی دیگری نیست که چهار روز پیاپی روزی چهاربار بخوری و دلت رو بزند، چون چای با روح سروکار دارد. 

چای‌ام رو بریز، میخوام بروم سراغ «خانه‌ای بدنام» نجیب محفوظ بزرگ. لطفا!

 

اعجاز پسابندری / علی بلوچ

۰ نظر
Ejaz

عجله‌ای نیست، اما انسان باور نمیکند.

پرده‌رو بزن کنار، بیرون رو نگاه کن، ببین هیچ کبوتری رو در حال دویدن میبینی؟ به اون کلاغ نشسته روی آنتن ساختمون روبرو نگاه کن، به نظرت عجله داره؟ یا اون گربه‌ی توی کوچه، در حرکتش بین زیر این پراید تا اون پژو شتابی میبینی؟ اصلا شده هیچ‌وقت موقع سریع ردشدن بهت تنه‌ بزنه؟ توی تمامی مستندهای حیات‌وحش فیل قدم میزنه، زرافه راه میره و جغد آروم نگاه میکنه، حتی سریع‌ترین حیوانات هم فقط به وقتش میدوئن، چون دیوانه نیستن، تنها دیوانه‌ی زنده‌ی دنیا انسانه، آدمیزاده که هنوز تفاوت بین درحرکت‌‌بودن و شتاب‌کردن‌ رو نفهمیده و فرق بین خواستن و اصرارداشتن رو متوجه نشده، هرچی بیشتر تجربه میکنم بیشتر می‌فهمم که هیچکس بسادگی خودخواه، مغرور، و یا بی‌ملاحظه نیست، چسبوندن این صفت‌های یه‌کلمه‌ای به بقیه معمولا برای راحت‌‌تر کردن کار خودمونه، آدم‌ها فقط مضطربن، احساس بی‌پناهی میکنن، دلهره دارن که مبادا نوبتشون نشه، برای همینه که از زبونشون بیشتر از چشمشون کار میکشن، و با آرزوهاشون بیشتر وقت میگذرونن تا با صبرشون، گذر زمان و ایام فقط براشون پیام‌آور دیرشدگیه، چله‌ی زمستون بذر میکارن و بیقرار جوونه نزدنش میشن، شوخی نیست اما خرس و مورچه و زنبور بیشتر از آدمیزاد مفهوم زمان و زندگی رو فهمیدن، حیوانات آروم‌ترن چون اصلا قرار نیست زرنگ باشن، چون به حکم غریزه بخشی از کار رو به خود زندگی سپردن و از قضا روزگار هم معمولا پشیمونشون نکرده، آخر شب که برسه اون کبوتر و کلاغ‌ و گربه‌‌ی محل شما مثل همه‌ی کبوترها و کلاغ‌ها و گربه‌های مابقی دنیا به خواب میرن، سهم همه‌ی حیوانات از آرامش برابره، شاید چون خودشون خرابش نمی‌کنن، به من ربطی نداره، هرچقدر میخوایید بدویید، ولی لااقل تنه نزنید، ممنون. 

*سبیدو*

۰ نظر
Ejaz