کاش هرچی می‌نوشتم، شخصیت‌هاش از توی چشم‌های بزرگش لبخند میزدن!

ما و انسان‌ها

میدونین، متاسفانه شرایط به گونه‌ایی است که دیگه وقتی دلت هم بلرزه چیزی نمی‌تونی بگی!از کسی واقعا خوشت هم بیاد بازهم مجبوری سکوت کنی! 

زیرا اینقد دروغ گفتیم، اینقد خیانت کردیم، اینقد رو راست نبودیم، اینقد دنبال سوءاستفاده بودیم، اینقد فریب دادیم که دیگه آدم روش نمیشه از چیز و کسی که واقعا خوشش اومده مستقیم اسم ببره! به خودش بگه! 

لازم نیست همه‌ی علاقه‌ها و دوست‌داشتن‌ها شبیهِ لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد حماسی و اغراق‌آمیز باشن. 

کافیه حس کنی به چشمت زیباست. از اخلاق، منش و روشش خوشت میاد. مثلا حست بهت بگه که میتونی باهاش پلی‌استیشن بازی کنی و لذت ببری! باهاش رمان و شعر بخونی و باهم راجع بهشون بحث کنی، باهم فیلم ببینی و آهنگ گوش بکنی، بری ساحل قدم بزنی و کلی از این دست مسائل کوچک و شیرین زندگی! اینا نوشته‌ها احساسی نیست‌.. جزوِ مسایل مبرهن و روشن و طبیعی زندگی. حق طبیعی همه انسانها است! بالخصوص پارتنر و شریک زندگی داشتن. همه‌ی انسان‌های سالم دوست دارن همچین شیوه زندگی رو داشته باشن! 

۱ نظر
Ejaz

او می‌آیـد؟

این ساعت‌های کوتاهِ شبانه روزی واسه خواب کفایت نمی‌کنه، برای زدودن خستگی "باید یه عمر خوابید"! این یه ژست و چیزی شبیه‌اش نیست که واسه پر کردن و یا لزومن هدفِ دیگه‌ای اون رو جای می‌نویسیم. نه! مگه همه‌ای ما مدعی خستگی، بی‌هدفی و افسردگی نیستیم؟ ها؟! خُب من بسیاری راه‌ها رو برای زدودنِ این کژی‌ها (با توان خود) امتحان کردم، اِفاقه نکرد دیگه. اینه که میگم برای فرار از همه‌ای این‌ها باید "یه عُمر خوابید" و بیدار نشد. 

البته چندتا تبصره هست برای ماس‌مالی کردن و فرار از این واقعیتِ آزموده شده (که اون رو هم از سرِ خوشی و یا در جایگاهِ یه مسئله معمولی عنوان نمیکنم)؛ اون این است که یکی پیدا بشه تکمیلت کنه و کاری کنه که دیگه هیچی واست اهمیت داشته نباشه! یعنی حتـی مسایل مهم، حیاتی و اصل بشن حاشیه و درجه دو و سه. حتی اون، کارِ خاصی هم انجام نده، اینطوری که؛ وجود خودش، روحش، نفسش، عطرش، تن‌ش و کلهم‌اش جوری باشه که دیگر به هیچ چیز اهمیت ندی! 

اینطور می‌شه به بیداری فکر کرد و بیدار موند. 

۰ نظر
Ejaz